Qua

Reader

A list of all postings of all blogs on Qua where the author has configured the blog to publish on this page.

from FS Fans

I'm a GNU/Linux lover & #freesoftware fan. I will write my thoughts and share related things here and boost them on my telegram channel and #pleroma account: @imto1@fe.disroot.org

Please follow me on Fediverse.

🫶🏻

#gnulinux #gnu #linux #telegram

 
Read more...

from narrazioni

Perché narrazioni

Narrazioni è uno spin-off della collana NarrAzioni di Annulli editori, o qualcosa del genere; o forse qualcosa di diverso. È un blog pensato per le scritture brevi, che intende ospitare racconti e testi di vario genere (purché brevi e narrativi) che per un motivo o per un altro non finiscono nei libri stampati, ma che riteniamo comunque validi e stimolanti; e ancora, testi dello stesso tipo che riceviamo da chi ci leggerà e che riterremo validi; e infine – cosa molto importante, che è stata da pungolo per l'apertura del blog –, i testi brevissimi ed estemporanei che vengono fuori dagli esercizi di scrittura creativa che organizziamo in giro, nei posti belli. I testi dei primi due gruppi potranno o meno, a seconda dei casi, passare attraverso un filtro di editing – ma un filtro volutamente dalle maglie larghe; i testi del terzo gruppo passeranno solo la correzione bozze, per restituire a chi legge la scrittura grezza appena uscita dalla penna (o dal tablet, o dal cellulare, non importa). Il secondo post del blog presenterà per l'appunto il risultato di uno di questi esercizi, compiuto al termine di una breve passeggiata in un posto bellissimo.

Non chiediamo l'esclusiva né la cessione dei diritti sui testi pubblicati qua sopra; questi rimangono dunque in toto in capo alle autrici e agli autori, i quali potranno, in ogni momento e per qualsiasi motivo, pubblicarli anche altrove senza previa autorizzazione e/o chiederne la rimozione dalla nostra piattaforma.

Le pubblicazioni su questo blog non saranno periodiche, ma seguiranno piuttosto il tempo degli esercizi e delle altre scritture, si adatteranno a esso anziché cercare di orientarlo. Tuttavia cercheremo di aggiornare queste pagine quanto più possiamo, per non lasciare lo spazio vuoto troppo a lungo.

Perché un blog sul fediverso e non una pagina facebook, instagram, o che so io? Perché ci piace scegliere gli strumenti che usiamo per comunicare, ci piace che siano liberi e a grandezza umana, e perché sappiamo che la sete di profitto di un monopolista può fare danni enormi. Di qui la necessià di adottare un programma, una piattaforma se proprio non potete fare a meno di chiamarla così, a sorgente aperta (open source), che è di tutti e dunque di nessuno e che ci permette di comunicare liberamente senza gli ostacoli della pubblicità, della viralità per il profitto di pochi, dei divieti scemi. Un altro motivo, forse più semplice ma di certo non banale, è che questo coso qui, che si chiama Write Freely (ovvero «scrivi liberamente»), ha un'interfaccia grafica pulita, priva di elementi distrattivi e di algoritmi, che è assolutamente perfetta per un blog di scritture.

Buona navigazione su narrazioni e sul fediverso, e buone letture.

LA

contatti: info@annullieditori.it – oggetto: narrazioni blog

 
Continua...

from تنها

فرندیکا(#friendica) نرم‌افزار آزادی است که به منظور ایجاد یک شبکهٔ اجتماعی با رنگ و بوی #فیس‌بوک توسعه یافته است. #فرندیکا نیز مانند ماستودون و پیکسلفد عضوی از فدیورس است که برخلاف سایر شبکه‌های اجتماعی فدیورس، درکنار پروتکل اکتیویتی پاب از چندین پروتکل دیگر نیز پشتیبانی می‌کند و این یک امتیاز نسبت به سایر نرم‌افزار‌های مشابه است. چراکه امکان برقراری ارتباط با شبکه‌های اجتماعی بیشتری را دارا است.

پروتکل‌های مختلف فدیورس

📷 CC BY-SA, Imke Senst & Mike Kuketz بعضی از پروتکل‌های فدیورس

مزیت دیگر این نرم‌افزار که آن را به گزینهٔ مناسبی برای اجرای یک شبکه اجتماعی عضو فدیورس تبدیل می‌کند این است که، پیش نیازهای اجرای این نرم‌افزار مشابه یک سایت وردپرس است و به راحتی می‌توانید نمونه خود را بر روی یک هاست اشتراکی اجرا نمایید. فرندیکا درکنار نرم‌افزار اصلی خود دارای چندید افزونه است که مدیر سایت می‌تواند از آن‌ها برای گسترش کارایی نمونه یا سفارشی سازی ظاهر سایت بهره ببرد. برای مثال پشتیبانی از Markdown و Syntax highlighting یا افزونه‌هایی که امکان انتشار همزمان پست‌ها بر روی سایر شبکه‌های اجتماعی یا پیامرسان‌ها را برای شما فراهم می‌کنند. در فرندیکا محدودیت تعداد کاراکتر در هر پست وجود ندارد و تا جایی که دیتابیس به شما اجازه دهد، می‌توانید در یک پست متن بنویسید.

نمایی از یک پروفایل در فرندیکا

📷 homehack.nl تم تاریک فرندیکا

همانطور که در ابتدا گفتیم، فرندیکا ظاهر و عملکردی شبیه به فیس‌بوک دارد و اگر کاربر فیس‌بوک هستید و قصد مهاجرت از آن را دارید، فرندیکا گزینه مناسبی برای شما خواهد بود. در فرندیکا امکان ایجاد #انجمن(#forum) نیز وجود دارد. به این صورت که کاربر هنگام ایجاد حساب می‌تواند نوع آن را انتخاب کند. قابلیت جالب دیگری که در این نرم‌افزار وجود دارد این است که کاربر می تواند فیدهای #rss را مانند یک حساب کاربری دنبال کند. قابلیت دیگر فرندیکا یک تقویم داخلی است که امکان ایجاد رویدادها و سازماندهی آن‌ها را برای شما فراهم می‌کند. از دیگر امکانات فرندیکا به امکان چت بین اعضا، دسته بندی مخاطبان و پیوست کردن فایل یا مدیا به پست می‌توان اشاره نمود.

نمایی از تایم‌لاین فرندیکا

📷 homehack.nl نمایی از تایملاین فرندیکا با تم تاریک

مواردی که ذکر شد، چکیده‌ای از امکانات و توانایی‌های فرندیکا بود. اما اگر بخواهیم درمورد برنامه‌های تلفن همراه صحبت کنیم، باید بگویم که گزینه‌های زیادی پیش روی شماست. یکی از جذابیت‌های این #نرم‌افزار_آزاد این است که شما محدود به یک برنامه، یک سایت، یک شخص یا گروه نیستید. شما آزادید که از ابزارها و خدمات توسعه دهنده اصلی یا از سایر گزینه‌های پیش رویتان استفاده کنید و یا اصلا خودتان ابزار یا سرویس مناسب نیازتان را ساخته و از آن استفاده نمایید. در این صفحه می‌توانید سیاهه‌ای از برنامه‌های سازگار با فرندیکا برای استفاده بر روی تلفن همراه یا رایانه شخصی را یافته و از آن‌ها استفاده نمایید. اما اگر بخواهم نظر خودم را بیان کنم، باید بگویم که بهترین تجربه کاربری را با رابط کاربری وب آن داشته‌ام.

امیدوارم توانسته باشم یک دید کلی از این نرم‌افزار و شبکهٔ اجتماعی به شما بدهم. اگر از #اینستاگرام، #توییتر و... خسته شده‌اید، بد نیست سری هم به فدیورس بزنید.

 
بیشتر بخوانید...

from c10

Les voix marquent un silence..., ce qui n'est pourtant ni un arrêt ni une absence de quoi que ce soit.

Et cela, non pas pour vous priver de leur sagesse, mais pour vous laisser assimiler dans vos structures, la force de ce qui par le son fut offert.

 
Lire la suite...

from تنها

شاید در گذشته زندگی‌ها ساده‌تر از این روزها بوده باشد، اما به معنی این نیست که زندگی بد بوده. هرچه به گذشته برمی‌گردیم، مهرورزی‌ها و دوست داشتن‌ها واقعی‌تر بود. احترام به دارایی اشخاص مربوط نبود. برای رفت و آمد دوستان، آشنایان و خویشاوندان موانع و بهانه‌های متعدد وجود نداشت. منکر این نمی‌شوم که مشکلات و گرفتاری‌ها، همان موقع هم وجود داشت. اما از آنجایی که پز دادن و چشم و همچشمی و خالی‌بندی، به سادگی چند تاچ روی صفحه‌های لمسی نبود؛ مردم راحت می‌گرفتند و نگران سفره‌های ساده نبودند. اتفاقا همان دید و بازدید‌های بی‌تکلف بود که بهترین خاطره‌ها را در ذهنمان ماندگار کرد. اما چه حیف که آن روزگاران به سرعت سپری شد و نسل بزرگ‌ترهایمان رو به پیری نهاده است و درحال ترک دنیای ما هستند. پدربزرگ، مادربزرگ، دایی، عمو، پدر و... رفته رفته پیر و فرسوده شده‌اند و بعضی از دنیا رفته‌اند. حال که خودمان به میان سالی نزدیک می‌شویم، در نقش پدر، دایی و عموی نسل‌های بعدی خود قرار گرفته‌ایم و هر روز در این نقش‌ها بیشتر جا می‌افتیم. اما راستش را بخواهی، در باطن هنوز همان کودک سابق باقی مانده‌ایم که به دنبال روز های خوب گذشته می‌گردیم. هرچند اطرافمان ممکن است شلوغ بنظر برسد، اما در گیر و دار زندگی درمی‌یابیم که تا چه اندازه تنها شده‌ایم و هر روز تنهاتر می‌شویم. می‌دانم که این جبر روزگار است. اما دل است دیگر، جای جای آن کاشانهٔ عزیزانمان است که هر روز دارد تنگ‌تر می‌شود. مرده پرست هم نیستیم؛ اما مگر می‌شود هر روز خدا به یاد نیاوری که یتیم شده‌ای و دیگر آغوش مهربان پدر را نداری؟ همینطور برای دایی، عمه، دخترعمو و... عجیب درگذشته گیر کرده‌ایم. اما چرا؟ چون دنیای امروزمان به شدت بی‌رحم و نامهربان است. چه می‌دانم! شاید روزگار بزرگ‌ترهایمان هم اینگونه بوده است و این دنیای کودکانهٔ ما بود که پاک و بی‌آلایش و زیبا می‌نمود و همه چیز را زیباتر از امروز می‌دیدیم. بله؛ این به واقعیت نزدیک‌تر است. #خودگیه

 
بیشتر بخوانید...

from c10

Capacité à formuler une pensée concentrique autour d'un objet mental quelconque ; en alignement avec d'autres pensées dans une gamme cohérente – qui, elle même, s'expanse par progressions harmoniques.

 
Lire la suite...

from c10

Los #Brujos ne savent pas comment ni pourquoi l'énergie se déplace, mais ils peuvent très bien percevoir ces déplacements.

La brujería est l'art de développer la perception, sur quelque chose qui demeure néanmoins profondément mystérieux.

 
Lire la suite...

from 非普遍理性

#R #至冬行动 #双性 #双龙 #捆绑 #道具

电影《莫斯科行动》paro。「天鲸衔枝」达达利亚生日贺文。

预警:双性,双龙,角色扮演,捆绑口塞蒙眼,各种各样的道具。

前任特工与大使假装以相识前的身份相遇。

“大使先生,我们怀疑您携带了不该携带的东西。”某个坚硬的东西抵上钟离后腰,“请您慢慢举起双手,五指张开。”

他沉默地照做了。一只戴着黑色浅口手套的手从腰侧探来,打开他的风衣前襟,准确地找到暗袋,抽走配枪。

身后的枪管滑了下去,蹭过臀缝,然后离开。温热的鼻息喷上他的耳廓。他的领带被解开,举到脸前,他顺从地闭上眼睛。厚重的布料在头上绕了两圈,于脑后扎紧。

“现在,请您转身——还是慢一些。然后,脱光。”

钟离转身面向不愿暴露身份的秘密特工,形容沉静,仿佛没有被提出一些极度无礼的要求。他的双手落到肩上,褪去风衣,任它落到地上,发出一些叮铃铛啷的响动——虽然已遭缴械,他还没有被解除全部武装。

接着是黑色的衬衫。这位“大使”毫无必要地微微仰头,裹着黑色手套的手指自上而下划过喉结,从领口开始,逐一解开带着云母光泽的扣子,袒露出相形之下略显苍白的身躯。到了最末一颗,他却没有直接脱掉上衫,而是毫不迟疑地拨开皮带扣,让长裤自然滑落。

入侵者呼吸一滞,然后很快调整过来——对方的衬衣下摆被前后两襟一共四枚透明夹子夹住,由松紧带连接着黑色皮环,将大腿勒出一道惹人注目的凹痕。这对外勤特工来说算不得什么少见的装束,用于拉直衬衫,令他们在战斗之类激烈活动之后得以快速恢复仪表;不过对方今日如此穿戴,显然不是为此。

“大使”松开夹子,脱下几乎所有衣物。“需要继续吗?”他声音平稳,对自己此刻仅着手套和腿环毫不在意,甚至向人示意剩下的两项装饰。

军靴制造的脚步声从他的身前响至身后。一段评估一般的沉默之后,那人哑着嗓子道:“留着吧。”

他的双手突然被拉到腰后,铐在一起,手铐的材质却非金属,而是衬了软绒。对方随即抚上他的颈侧,然后落到肩膀,寸寸往下,装模装样地检查起已然全裸的璃月人是否还贴身带着任何违禁物品。裹着皮革的手指毫无顾忌地按过所有通常不应接受安检的地方,公事公办一般没有停留额外时间,不过短暂的压力与微凉的空气已令钟离呼吸急促,乳首和下身都微微挺立。

“验”过上半身,至冬特工推他走了两步,压着肩膀,叫他俯到自己那张宽大整洁的办公桌上。他的双腿被打开,脚踝分别锁住了两侧桌腿,一双手又从下往上,匀速捏过腿上修长的肌腱,开始新一轮探查。

“哦——”对方忽然开口,拖长了音,“瞧瞧我们发现了什么。”

特工的手指正陷在大使身上唯一一处称得上丰腴的臀肉里,稍稍往外用力便揭晓了其人深藏的秘密——一枚石珀嵌在臀缝间,正是肛塞底座的考究装饰。他毫不犹豫地捏住这截底座,缓缓转动。“大使先生,方便解释一下吗?”

钟离当即低喘一声。如果没有另一只手固定住他的腰,兴许他就要摔下去了。体内道具表面光滑,形状却不规则,一旦旋转起来,那些平缓或陡峭的凸起便一一碾过已被欺负了半日的腺体。在从小腹深处升腾起来的快感之中,他尽量平稳地说:“这是……我的至冬情人留下的,不是违禁物——”

特工没等他说完就往外扯出几公分。可怜的肉穴恰恰含在较粗的部分,又在对方审视的目光下,由于那器物的流线形态,咕啾一声将它咽了回去。搭在腰间的手抚过脊柱的凹陷,最后握住后颈。年轻人轻笑着弯腰,让自己的身形笼罩对方,在开始泛红的耳廓旁低语:“算不算违禁物品,得检查一番才知道。

“请先生把它弄出来吧。”

他松开钟离的后颈,转而锁住受缚的手腕,摆明了不许他用手辅助。钟离深深呼吸,心知不会这么容易。他的腿被绑得极开,难以借力,穴肉为了排出异物努力收缩,却像是主动索求快感一般把那些起伏缠得更紧,费了不少功夫才吐出大半。一同被挤出的还有黏腻的体液,却在淌下来之前被刮开,均匀抹在在穴口和会阴,激得他又吞回一截。

“这么舍不得,看来大使先生很喜欢你家情人呢。”年轻人语调轻快地评论道,抬手将玩具送回原位。

璃月人发出啜泣似的长吟,拱起腰肢,在脚镣中空踢几下,被顺手拍在臀尖。沾湿了的半掌手套与皮肤相触,制造出格外响亮的拍击声,却不会引发过多疼痛。“请别乱动,大使先生。”他说着抽送起手中之物,每一下都对准腺体,不断增加速度与幅度。

“妨碍公务是要受惩罚的哦。”片刻后,他以与手上动作截然不同的节奏慢悠悠道。

大使看起来不为所动,被捣弄的穴道前方,属于女性的器官却受惊似的涌出小股春潮,嘀嘀嗒嗒落在桌面。特工的耳朵不会错过这样的细节。他低头望去,刚刚发现这处秘径一般打量起来,潮热鼻息喷在雌萼上,惹得那儿渗漏不已。

“先生怎么一副很期待的样子?”年轻人笑道,为能够引发钟离这般反应颇感自得。钟离自然是期待的;两人皆心知肚明,所谓惩罚不过是更加激烈的引导快乐的手段,所以他也不等对方回答,自顾自说下去:“明明在‘查’后面,这儿淌水是怎么回事。大使先生身上还藏了什么好东西么?”

他不清楚钟离是否做了额外安排,不过以他家先生的敏感程度,仅仅因为道具、束缚和他的话语展露出眼下情状也属正常。钟离断断续续向他保证没带其它东西,特工阁下自可检视一番,他便从善如流地拈起挂在腿环上的夹子,一边一个夹住花唇。这些夹子为保护大使娇贵的衣物衬了硅胶软垫,也没有伤到更加矜贵的大使本人。雌穴因双腿大张的角度被它们扯开,直接示人以一小截熟红内壁,在闯入者的注视下微微颤动,叫他差点儿忘干净原本的安排,只想立刻埋入其中,尽情享用一番。

钟离条件反射地试图合拢双腿,却只是让脚踝上的锁链响了响。掌握了“妨碍公务”解释权的特工顺势落下一掌,饶有兴致地观察挨打后花壁的瑟缩,又与以不同力道摆弄玩具时那儿的反应相比较,想要试出对方最中意的手法,时而拉起腿环又松开,在光洁的大腿上抽出浅浅红痕。钟离忍过半日,此刻再难抑制呻吟和挣动,如此招来更多“惩罚”,渐渐从臀上转移到双腿之间。年轻人小心地避开夹子,掌风拂上充血的阴蒂,却极有技巧地转为挤压感,只是难免叫纹理清晰的战术手套蹭过充血的淫肉。直接受刑的雌穴不断泌出润滑,试图缓和拍击掀起的热浪,结果尽数化作愈发放浪的水声,和手套上粘连的细丝。

他始终留心着身下人的动静,于对方屏息噤声时将那支玩具一推到底,又在同一刻对雌蕊施以持续而轻柔的拍击。对方如他所料登上顶峰,疏于照料的性器喷发在自己的办公桌上,被扯开的雌穴极力翕张,内部痉挛历历可辨,却只能可怜地吞咽空气,令他难以自持地回想起被钟离许多次这样拆吃入腹的美味回忆。

钟离先是在束缚允许的范围内尽量向后靠去,渴求更多他提供的快乐,很快受不住想要退开,却被抓住手腕固定在原处,承受了对方要求他承受的过量刺激。年轻人犹未满意,不待他从浪巅回落便捏起翘得无法回到保护中去的肉粒,再摸到一枚垂在前方的夹子。大使先生一时没能反应过来,直到阴蒂被夹扁,又被这近乎残忍的尖锐快感送上连续高潮,雌穴喷发清液,一半冲开桌上的白精,一半打在地板上,这才开始静静挣扎。

特工一把抽出后穴里的道具,用快速摩擦将这次绝顶体验推到堪称可怖的程度,然后制住对方以免弄伤自己。钟离在他怀中哽咽着接连唤他的名字和曾经的代号,达达利亚便也忍不住在他后颈留了牙印,接着一路烙下吻痕。璃月人在他亲到腰眼时欢喜地抬身——至冬这样的地方住久了,谁都会渴望身体接触。

待他终于平复一些,达达利亚吮着他的耳珠,极尽绸缪:“先生都喊破我身份了,接下来还玩吗?”他扶着对方站直一些,擦净桌面和他家先生的胸腹,自己则站在一滩淫水中。

钟离断断续续道,“‘公子’年轻有为,却未掩饰声音……被听出来也不奇怪。”

这便是要玩下去了。达达利亚咬了一下方松开他的耳朵,把人按回桌上,低头看向腿间。缀着夹子的阴蒂被挤掉了大部分血色,在透明部件下粉白的一片。“特工”拨动夹子,又轻拉相连的松紧带,当即逼出一声闷哼。钟离试图摆腰避开,苦于看不到下身的情况,反受更多牵扯,终于松了齿关,泄出一连串呻吟。公子没在其中听出疼痛之意,放下心来,收回手前又他的屁股上啪地扇了一掌。

接着是解开皮带的咔嗒。

十余秒后,他踏前半步,踩出格外响亮的水声。

现在特工立在桌前,与被锁在桌上的璃月人相距不到一寸,钟离已能隐隐感受到对方身体辐射出的热意。公子按兵不动,将一切收入眼底——长发拢成一束,半掩着后颈的牙印,稍显凌乱地散在桌上和脊椎处,将那片背衬得雪白。往下是他受缚的双臂,肘部微屈,手腕放松地搭在尾椎上方。他见对方随着那三声响动无意识地收缩雌穴,挤出丝缕蜜液,舍不得叫人多等,刷地拉下裤链。

尺寸骇人的阴茎应声弹到大使先生那口屄上,烫得他发出急喘。蕈头在被扯开的肉壁上磨了几下,却接着蹭过会阴,埋入后穴之中。他退出又回来,重复几次,每一次都进得更深。已被玩具调教几小时的窄道在主人刻意放松和摆腰配合下不怎么费力地将他逐寸吞到底,两人同时发出长长的喟叹。钟离手指屈伸数次,忍不住开口:“特工阁下、怎么盯着同一处检查许久……”

达达利亚爱听他含蓄地喊饿。他本在抟弄那对臀瓣,把未绷紧的肌肉揉成各种形状,好叫钟离先适应一会儿,闻言取来那支道具。“总要查得彻底些。”公子温言安抚,打开先前不曾用到的震动,点在阴蒂夹上。

虽然还不准备立刻喂饱他,先上些甜点却没问题。

钟离剧烈颤抖起来。震动从他最敏感的部位沿每一条神经蔓延开来。他再控制不了身体,只能任由魂销骨铄的快感将自己吞没、摧毁又重塑。脚镣上的固定链故意留出了易于滑脱的空隙,挣动中他甩掉链子,一脚踏进自己的潮吹液里,滑倒前被身后人一把捞住小腹,哆嗦着踩上制式军靴的鞋面才算站稳。

在公子看来,钟离此刻的身形有如正在舒展肢体的猫科动物,他的体内则像烤到一半的蛋糕,又湿又软,黏得几乎在吮吸。他握着那截窄腰,刚好可以把拇指按进腰窝,扣住了反复捣进深处。钟离很快团手成拳,把腰塌得更低。达达利亚听着他毫不掩饰的呻吟,忽然非常想要见到他的脸。

下一回整根埋入时,他掐着对方一侧膝弯,把整条腿抬起来搁在桌上,几回之后是另一侧。 他猛然发力,把身高相仿的男人就这样挽着大腿抱在怀里,只靠腰腹发力颠动着肏他,撞得他的阴茎一次次拍上自己的腹肌。钟离低呼一声。他唯二的着力点是公子的臂膀和性器,只好仰头枕在对方肩上,绑在身后的手钩住了特工上半身的武装带。

这姿势不如方才这么深入,却瞄准了腺体,达达利亚迈步时重心的变换更是全数转化为针对敏感带的刺激。对方站定,急促的吐息捎着年轻人情动后沙哑的声音灌入耳中:“大使先生,要不要猜一猜,现在我们站在哪儿?”

钟离对他刚刚移动的方向很难说有任何记忆,唯独知道自己应当是留下了一路水痕。达达利亚也不是真要问他。他并起璃月人的一双长腿,单手搂紧。“刷啦——”

寒气扑上钟离赤裸的胸口,显得背后的胸膛格外温暖。他立刻反应过来这个问题的答案:公子这是拉开了落地窗的窗帘。先前俯在桌上时,蒙住眼睛的领带已被磨得快要松脱,此时恰好滑落下来。他眨掉眼泪,模模糊糊地从视觉上认知到自己现下的处境——

公子端着他站在窗前。他的双腿又被分开,反光的玻璃映出腿间淌水的双性器官和绞住阳具的后穴。本应乖巧合拢的雌萼被强行剥开,袒露出徒劳收缩着的花道。待他看清第三枚夹子,那片已被夹得有些麻木的淫肉似乎又突突跳动起来,仿佛期待更多玩弄。

他们的目光终于在倒影中相遇。特工仅仅挽起袖子,小臂迸出青筋和完美的肌肉线条;大使则双手受限,不着寸缕,视线中仅剩的衣饰也被用作施以淫刑的工具,面容却仍显端丽。似乎暂时欣赏够了,公子扭过头,鼻尖从他的下颌蹭到发间,一边又开始动作:“先生的水现在流得更凶了。因为摩拉克斯从前就是在这儿操纵至冬宫的吗?”

钟离捱过好几下才能慢慢回答:“通常……还是在办公椅——唔!”

达达利亚忽然把他按到落地窗上。三枚夹子嗒地碰上玻璃,接着是三者之间的雌花。他甚至抱着钟离左右挪动,让充血的媚肉更好地贴合冰冷的玻璃,制造出叽咕叽咕的水声。

“帝君大人这张小嘴,真想从外头瞧上一眼……”

办公室位于三楼,不对主干道,工作日下午楼下空无一人。即使有人,古闻基金会的窗防弹防窥,能见到的只有玻璃反射的天空。两人都清楚这一点,却也难免因为想象中他人的视线愈加兴奋。钟离伏在冷窗和火热的人类之间,一时只喊得出不成词句的吟哦,除了条件反射的颤抖再无其他动作。他被寒意折磨的屄口泌出更多热液,顺着光滑的表面潺潺而下。

公子加快速度,每一回都叫饱满的前端犁过腺体,将对方挤在玻璃上的阴茎一下一下捣出汁水。裹着他的肉穴开始无规律地收缩,已是又要去了。他用挺拔的鼻梁拨开璃月人微微汗湿的长发,一口咬住先前刻下的齿痕,用微妙的疼痛将对方送上高潮,自己也被绞得缴了械。

待钟离从白茫茫的欢愉中回过神来,他已被安置在“摩拉克斯操纵至冬宫时坐的”那张办公椅上,垫着自己反绑的双臂。公子正把他的双腿架上扶手;年轻人甚至已经拉好了裤链,仅能从潮红面色和衬衣皱痕窥见一斑他们方才的情热。他俯下身,爱怜地抚过饱受淫虐的花褶。

“先生可要坐稳了……”

他轻巧拆下阴唇上的夹子。血液回流挑起一阵酥麻,钟离忍不住拱起腰,又被坚定地按回去。对方单手握住璃月人颀长的脖颈与他接吻,不叫他瞧见自己要做什么,一边取来身后桌上的道具,用最后那枚夹子连接的绳链绕了一圈,然后打开开关。

钟离抽一口气。细碎的震动沿着绳链撩拨阴蒂,在体内蓄积起快感,却远不足以将他推上顶峰。公子起身,手指代替舌头滑入璃月人唇间,又把运转中的玩具放在他的阴茎边上,“要是晃下来扯掉夹子,大使先生可要受罪了。”

话音方落,钟离衔着他裹着手套的手指应声低吟。公子不说就罢了,如此一说,令人很难不去想象夹子被扯动会带来的酸涩。那手指在他口中戏弄一番,最后退到齿列边上,示意他帮忙脱掉手套,他便叼住指尖的一小块皮革——

门铃突然响了一下。

基金会核心成员有会客区的通行卡,内部还针对不同情况设置了三种不同的按铃方式,这样的动静不属于任何一种,多半只是通过常规渠道投递的信件或包裹。两人注视对方,继续他们正在做的事,公子的手从手套中挣脱出来时门铃又响。“我去看看,帝君大人能保持安静的吧?”他不紧不慢地把那只手套塞进钟离口中,语气诚恳得仿佛是在提供帮助,然后支着帐篷走出了房间。

钟离没去心算他离开的时间。他抬眼见到自己在落地窗上留下的斑驳精水——那儿本是一个他自己的湿拓,只是现在被彻底冲散了形状——即使不看也会在手套上尝到其中滋味。他的下身雌萼半拢,却无法阻止隔靴搔痒的震动诱出更多淫液,顺着臀缝滑下后穴,在椅面上积起小小一滩。

公子进门便见到他闭目坐在湿透了的椅面上,不听话地扭动腰腹,带着阴蒂夹微微摇晃。他下楼时只见到一个文件信封,邮递员已经离开,此时将东西丢上沙发,大步走到对方身前。钟离沉默地望过来;眼下他无法开口,不过达达利亚也无需催促,直接解放出硬得发痛得器官,在那口屄上蹭了两下以作润滑,然后压入冠部,一推到底。

钟离咬着临时口塞发出模糊的呻吟。他饿到现在,忍不住抬腰迎接,那支道具差点儿缠着绳链滚下去,幸好被对方接住,抽出来送回它最初的位置,把自己注入的精液堵在深处。公子旋转底座,直到凸起处好好抵着腺体,又把人按回椅子,从上到下快速肏进来。他的大腿拍上钟离湿淋淋的屁股,完美地压实里面含着的道具,拍击声彻底盖过了闷在肉里的电机运转声——那玩意儿没有关闭,隔着肉壁传来柔和的震动,他被夹得咬紧了牙。

曾经的帝君渐渐融化在椅子中,又被托着后腰捧高下身,公子得以一路碾过前侧的敏感带,撞上因情动而从更深处降下的肉环。他用另一只手扯起阴蒂夹上的绳链,变换着角度抖动手腕,可怜的肉粒都被小幅拉长。钟离抬起双腿缠他的腰,被手套封住的呻吟猛然拔高。又过几十秒,他哽咽着射在胸口,雌穴涌出的春潮染湿了公子的长裤,自己也被彻底灌满。


公子坐在草草擦干的办公椅上,用一方沾水的丝帕为骑着他腿的钟离轻拭胸腹。璃月人仅披着前特工的大氅,锁住双手的搭扣已经解开,只是手腕仍佩着一对护腕似的皮铐。

擦净躯干之后,达达利亚开始处理两腿之间。溢出的来自两人的体液在钟离的喘息中被一一抹去,随后这方帕子被折成长条,塞入驯服的花穴之中。织物柔软,敏感的肉道难以完全咽下;泛红的唇瓣抿着黑色的一角,叫年轻人不由得多欣赏了片刻。

“经检查,大使先生没有携带违规物品,一切正常。”他揽着钟离的腰,煞有其事地开口,“出于国家安全考虑,今天的行动不得公开,对您的那位情人也要保密。先生能做到的吧?”

钟离一手扶着他的肩,一手探向后方,从桌子的抽屉里摸到一张纸,拍在年轻人的胸口——愚人众的授权文书,抬头摩拉克斯,如今自然早已失效。

“公子阁下,你还不能离开。”他噙着一丝笑意抚上对方的脸,“很荣幸地通知你,你被征用了。”

 

END

 
阅读更多

from c10

La difficulté réside moins dans le fait de trouver la recette qui marche, qu'en l'absence d'une volonté inflexible pour la mettre en application.

 
Lire la suite...

from jrab

베트남 다낭은 아름다운 자연 경관과 역사 유적, 맛있는 음식 등으로 유명한 여행지입니다.

다낭에서 가볼 만한 곳으로는 다음과 같은 곳들이 있습니다.

  1. 미케 비치
    베트남에서 가장 유명한 해변 중 하나로, 깨끗한 백사장과 푸른 바다가 어우러져 아름다운 풍경을 감상할 수 있습니다.

  2. 바나 힐즈
    해발 1500m 높이의 산 위에 위치한 테마파크로, 유럽풍의 건물과 놀이기구, 케이블카 등이 있습니다.

  3. 오행산
    대리석으로 이루어진 다섯 개의 봉우리로 이루어져 있으며, 동굴과 사원 등이 있습니다.

  4. 호이안 구시가지
    17세기의 모습을 그대로 보존하고 있는 마을로, 전통적인 건축물과 문화 유산을 감상할 수 있습니다.

  5. 안방 비치
    미케 비치와는 달리 조용한 분위기의 해변으로, 수영과 휴식을 즐길 수 있습니다.

  6. 영흥사
    67m 높이의 해수관음상이 있는 사찰로, 다낭 시내를 한눈에 내려다볼 수 있습니다.

  7. 참 박물관
    베트남의 역사와 문화를 전시하고 있는 박물관입니다.

  8. 빈펄랜드
    워터파크, 아쿠아리움, 놀이공원 등이 있는 대규모 테마파크입니다.

  9. 롯데마트
    쇼핑과 먹거리를 즐길 수 있는 대형 마트입니다.

  10. 한 시장
    전통적인 시장으로, 다양한 물건과 먹거리를 구입할 수 있습니다.

또한 다낭의 밤문화는 다양한 매력을 가지고 있습니다. 다낭의 대표적인 밤문화 장소는 다음과 같습니다.

  1. 클럽 오큐펍, 뉴골든파인, ADM 등이 있습니다.

  2. 술집 노보텔 다낭 프리미어 한강 36층에 위치한 스카이 36 바는 다낭에서 가장 높은 루프탑 바로, 도시 야경과 함께 칵테일을 즐길 수 있습니다.

다낭은 교통이 편리하고, 저렴한 숙소와 음식 등이 많아 여행하기에 좋은 곳입니다. 또한, 마사지와 스파 등도 인기가 있으니 여행 중에 피로를 풀어보는 것도 좋습니다. 다만, 여름철에는 습도가 높아 불쾌지수가 높아질 수 있으므로, 날씨를 고려하여 적절한 옷차림과 준비물을 챙기는 것이 중요합니다. 또한, 베트남의 문화와 관습을 존중하고 예의를 지키는 것도 필요합니다.

마지막으로, 여행을 떠나기 전에 충분한 정보를 수집하고, 여행 계획을 세우는 것이 중요합니다. 특히, 베트남의 공휴일과 축제 기간에는 교통 체증과 혼잡 등이 예상되므로 미리 대비하는 것이 좋습니다.

 
Read more...

from 非普遍理性

#G #化月

「化月」之三。520 活动贺文。

天地偶然留砥柱,江山有此障狂澜。

钟离架着达达利亚的胳膊,承担了大部分体重,不过仍然步履从容,将人一路带到孤云阁东南方。

日前,摩拉克斯把本体转移到此处。这里将是反抗天理的第二战场:撕开虚假之天以后,岩之执政的本体会飞升为新的月亮,掌管此后提瓦特朝潮夕汐。

达达利亚曾问过岩君神躯为何,钟离回答:“在普通人看来,是一块比较大的石头。”问题在于,公子并非常人。三个月的深渊之旅除了令他从血海磨砺出极致武艺,也让他拥有了在某些时候过强的感知能力。

譬如说,他曾经认为,尽管谦逊是璃月古来推崇的美德,钟离自称“中人之姿”还是多少有些过分了。后来才知,岩君肉身还真是按中人水平打造,只有自己这般灵觉太高者,方能享受到那人类视觉光谱以外的美貌。

“什么嘛,璃月人追捧先生居然主要是因为心灵美?”执行官大呼意外。

“公子觉得我不配吗?还是璃月人不配?”钟离顺着他的话逗他。

达达利亚觉得怎么答都输了,哼哼唧唧地说,“璃月人亏了我赚了。”扑过去用嘴堵他。

总而言之,离摩拉克斯本体越近,他被深渊洗礼过的身躯表现出来诸如目眩耳鸣之类的异常症状就越严重;常人无法彻底感知的存在对他而言则是难以承受。或许多少有些无谓的自尊心还在要求他维持执行官和人类的体面,他的理智与情感则认为偶尔依赖自己的男朋友是合情合理的,何况整个提瓦特的命运都有赖于他。

“公子感觉如何?需要到此为止吗?”

他如闻仙乐——钟离的声音确实正是,将他不知何时开始幻视的可怖景象涤荡一清。

“还、还行。别说了钟离,我今天一定要见到。”

“往后每夜都能见到。”钟离说。

“那不一样。”他坚持,“而且要不是为了见你,我现在应该在先锋队。”

“阁下不在先锋队是因为伤兵不上前线。”钟离提醒他,然后道,“好吧,作为对公子英勇负伤的补偿。”他陪执行官缓缓绕过最后一座岩枪化作的巨砄,直面最古老魔神的神躯。

——难以想象旁人会窥见怎样的“石头”,因为达达利亚看到无数提瓦特存在和从未存在的事物;它们无休无止地诞生和堙灭,激起无数能量的涟漪。任何投入其间的神识,仿佛都会被激烈地彻底熔炼为黄金。

亿万个崭新的宇宙在他脑中轰然炸开。他想起不知从哪儿听来的枫丹科学院提出的假说,认为物体的引力与质量成正比,面前岩之权柄的具象无疑正是最为沉重之物,以至于不仅吸引了自己的目光,连一丝心神都无法逃离。他的本能相信这是一种压倒一切的美,他的大脑则无法理解;不过达达利亚非但不愿逃离,甚至胆敢驱动自己的意志,去触碰那庞然的壮阔。

毕竟那是钟离。

而钟离是神。

祂是时空结构折痕的汇聚之处,是稳定了世界秩序的锚点,是航行于无尽幽邃之海的提瓦特这座孤舟的压舱石。在认为自己触碰到神的一瞬间,执行官觉得自己洞悉了世间一切秘密,可下一秒又尽数忘记,连同他自己。

先生,我找不着自己了。他以为自己只是想想,说不出声;然而不知过了多久,他听到钟离说,我们都在。

他慢慢意识到两人已经身在码头,并肩倚着一截岩礁。钟离问他,“看到了,好看吗?”

“好看。就是我本来以为还能做点别的什么……”他喘了口气,“比如,嗯,留点遗传信息在你身上之类的。”

饶是钟离见识过六千年大风大浪,也不禁为这厚颜无耻的发言怔了几秒。“公子对我的任何形态都有兴趣,我理应感到荣幸,不过阁下最好还是量力而为……”

达达利亚笑出了声,然后靠过去吻他。钟离微微侧头,让这个情人之间表达感情的正常方式深入了些。

“该动身了。”一分钟后,他说。

“……要是没成,先生得在下一个轮回喝火水的时候想我。”至冬人要求道。

钟离瞧他一眼,又亲一下,说,“知道了。”

达达利亚这才放开环住他腰的手,率先转身,走向泊在不远处的快艇。


半个多小时后,他登上旗舰,进行战前准备。全体船员彼此见证,立下守护的誓言,然后他们转身,望向孤云阁的方位。

从远处看,历经水磨风蚀的巨大石柱呈现出明显的枪尖形状,有金色之物正从其间升起。在如此距离之外和元素辉光的映照下,达达利亚看到的景象已与旁人并无不同;年轻的指挥官知道,那就是自己方才有幸目睹的岩君本体。

璃月兵法曰:以正合,以奇胜,而摩拉克斯即是此役奇兵。在这千年前的决胜故地,武神打响了推翻天理的发令枪。祂将暂时引开天空岛的全部注意,为正面战场赢得宝贵时间窗口。在此期间,布防于云来海的舰队会负责周边国家的安全;至于承受绝大部分攻击的摩拉克斯——世间恐怕没有比祂更加坚固之物了。

璃月人如今也知道,帝君从未停止注视他们,此后亦将继续注视挣脱束缚后的提瓦特。他们全体脱帽致意,带动其他船员一道,达达利亚也摘下面具。今晚的“月亮”升到预定高度时,他沉声下令:“鸣礼炮。”

二十余艘舰船主炮依次炸响,声浪摇撼大洋,送别岩君。这些炮膛紧接着被装填实弹,用以阻击即将降临的天罚——它们在摩拉克斯接近天空岛的海拔时如约而至。无数能量洪流同时喷涌,顷刻之间飞跃千里,落在神躯之上。甲板上有人克制地低呼一声,随即松一口气——那些光束无声无息地溶入玉璋,没有激起一丝涟漪。

不过所有人都明白,这只是小打小闹的序幕。整座浮岛开始发光——沉眠已久的天理堡垒启动了。

更多能量倾泻而来,过饱和攻击制造了无法预测的乱流,命中陆地时直接将物质消弭。舰炮开始真正地轰鸣,以中和那些可能落在沿海城市的可怖光束,只是偶有漏网之鱼撞上璃月港亮起的护盾。然而天空岛仍在加大输出的烈度;他们不得不放过一些相对无害的,任由它们砸向云来海边纷纷展开的各色光盾。

公子抽空观察上方的战况。摩拉克斯悬停半空,玉璋忽明忽暗,仿佛被阻于此,不过参与计划的他自然明白,这只是简单有效的诱敌之计,以及钟离想以这个身份,最后一次护佑璃月,护佑提瓦特。

浓云正以祂为中心、以肉眼可见的速度聚拢,意欲困锁神明。天光转暗,岩盾之辉也被密云遮断,唯有横亘长空的闪电刹那间照亮一切。似乎为了接下来的一击,天空岛放缓攻势,开始蓄积能量;云来海上肆虐的元素平息了些,炮声也渐稀疏。达达利亚得有余暇深吸一口气,等待亲眼见证最多一生一回的场面:天理之钉。

——此战之后,若非第一王座退场,即是提瓦特重启。

当天理惩罚胆敢僭越天空——胆敢撕开虚假之天之人,便会投下天钉。如今提瓦特现存两处遗迹,一在龙脊,一在层岩,前者至今仍为凡人禁区,后者则似乎被坎瑞亚遗民加以研究利用。指挥官怀疑岩君亦以隐秘的方式参与其中,只是钟离总是巧妙带过这个话题,他就明白此事还是自己不可触及的机密。

此刻,在他面前,天空岛的下半部分开始形变,既像机械,又像某种幻想中的生物体。一枚银柱从新生成的孔隙排出,甫一出现就仿佛吸走了一切颜色,叫天地间只余黑白,然后似慢实快地向璃月港坠落。船上有神之眼持有者认出了这东西的性质,惊叫出声。港口居民已经全部疏散,然而仍有同袍驻防于此,城市毁坏亦不仅是物质损失。

数息之后,近十颗元素炮弹向它飞去,却如泥牛入海,没有造成任何战果。

层云最暗处蓦地探出一只玄底金纹的巨手。

巨手拨开暗云,随后金光照彻。待众人又能看清东西,岩君那仅在上古壁画中出现过的白衣法身正手执断虹,顶天立海。此时云峰倒悬,反似拱卫这位群山之主。祂挥落武器,凭空留下一道裂痕,接着翻腕旋枪,搅动空间。

银钉去势一顿;扭曲的空间如同漩涡,离心力将它扯往摩拉克斯的方向。几艘舰船擅自开火,他们的指挥官却不在意,因为就连公子本人都无视了“不得干扰魔神战场”的禁令,召唤出命座本相。据他所知,女皇早同岩君在雪山与巨渊暗中探索反制方案,且卓有成效,亦清楚这方案的实施者会是钟离,然而事到临头,他也想为对方承担可能微不足道的一点儿伤害。

此时此地元素异常活跃,又或许因为他心中恳切,魔鲸较往日身形更巨。它自海中跃出,带起一片星光,游至神明身侧时却被握住尾巴,往祂背后一带。

摩拉克斯松开他命座后武器换手,倒拖长枪走向天钉。一步,两步,祂踏浪而前,墨色长臂上的发光线条勾勒出肌肉的起伏。痴迷战斗的武人看得出来,祂是在控制腰腹与四肢,在行走中收拢全身的力量。无论武神接敌前调整姿态的方式还是祂的存在本身都叫执行官瞧得头晕目眩。

第三步走完,岩君恰好侧对银钉,拧腰送拳。

从公子的视角来看,天钉仿佛只是轻轻碰上摩拉克斯的手,但他却有好几分钟听不到任何声音。万物静止之中,玉璋闪烁数次,随后彻底熄灭。无形气浪卷起神明雪白的袍角,推开长鲸和整片天空的乌云,甚至吹散了他们的编队。银钉龟裂,化作灰烬,一同洒落的还有熔金般的神血,叫孤云阁下海水沸腾,将沙滩炼出一色琉璃。巨鲸急于返回,因为他看到黑岩之中亦露出金色神骨。钟离叫他放心,用那只手摸了摸他的鼻尖,却在独角上留下一道金痕。

正面战场上,先锋队在天空岛投下天钉后的空虚之际发起进攻,天理已无暇顾及此地。自此,岩君在提瓦特最后的任务圆满结束。祂挥手撤下法身,回归本体,继续向天外飞去。达达利亚控制命座之相游弋在旁,云来海上响起悠远鲸歌,直到升至魔鲸难以为继的高度,这才飘散为雨。

舰队整编返航时,大家间或举目望天。摩拉克斯在离开提瓦特足够远的位置开始吸收岩元素,体量急剧扩大,始终没有离开众人的视线。有船员向指挥官报告自己违背作战计划、擅向天钉开火一事,公子只是掏了掏耳朵:“啊?你说什么?刚刚太响了,我还在耳鸣。”

此事就这么揭过了。

之后他在舰尾见到钟离。他不知何时来的,仍是方才那袭白衣,面朝大海坐在栏杆上。达达利亚知道他需要休息,或许还在回顾自己的千年神生,几多故人。

如果一切顺利,他同天理的契约将终结于今日。

旁人显然看不到他,执行官也不便去亲吻那泛金的辫梢,只好假装此夜的月亮并没有落在自己船上。不过第四次刻意路过舰尾的时候,他还是忍不住稍稍提高音量,作感叹状:“月色真美啊!”

太阳未落,其他船员不明所以,也无意追究。钟离到底被他逗笑了,转身翻到甲板上。“谢谢?”他说。

“不客气。”达达利亚目不斜视,用口型回道。

 

END

 
阅读更多

from تنها

ثبت خاطره و گوشه‌ای از زیبایی یک روز بهاری بارانی در تنگ عریض واقع در روستای طلحه، شهرستان دشتستان، استان بوشهر.

ویدیو بارگذاری شده در #پیرتوب


عکس‌های بارگذاری شده در #پیکسلفد


#بهار #هیرون #جنوب #برازجان #بوشهر #دشتستان #باران #کوهستان #ابر #iran #bushehr #borazjan #mountains #nature #rain #spring

 
بیشتر بخوانید...

from تنها

خاطرهٔ تصویری از یک گشت و گذار خانوادگی در دامنه و ارتفاعات گردنهٔ بهمرد در یک روز بارانی.

#بهار #هیرون #جنوب #برازجان #بوشهر #دشتستان #بهمرد #کوهستان #ابر #غروب #iran #bushehr #borazjan #mountains #nature #sunset

 
بیشتر بخوانید...

from 非普遍理性

#R

博学之,笃行之。

“虚则实之、实则虚之,攻其不备、出其不意……”达达利亚反复犁过最浅的神经密集处,接着猛地一杆到底,从往生堂客卿口中捣出一声急喘,尾音被拖成长长的低吟。他毫无规律地重复以上动作组合,兼以指掌或唇舌伺弄对方,一边气息不稳地道,“先生今日提点我战斗时不可遵循固定模式、叫人算到后招,又让我用上身体的所有部位来完成动作。我学得可对?”

钟离刚受了一记狠的,屏息捱过这一波淋漓。他自然不会在这时反驳年轻人的胡言乱语,闭目道:“公子一向悟性极佳……”声音犹在轻颤。执行官捉紧他的右手,用体重压在耳侧,他便转头吻在腕上的脉搏处。

达达利亚被他亲得一顿,又俯身去咬他的喉结,“先生还有什么教我?”

那节软骨在他唇下微微震动。“今日已是教了不少。公子不妨勤加练习,消化一下……交过学费,自然有下次。”钟离语带笑音。

年轻人拉过对方那只自由的手,叫他贴在自己的小腹上,一边往客卿掌心里顶,“那先生可要好好验收我的学费……”

钟离顺着他的力道按下去,顿时作不得声。几下之后,他先是仰头伸展,复又颤抖着试图蜷起身子,双腿也从执行官腰间落回床上,达达利亚几乎被他握断了手指。他把脸埋在客卿肩窝里平复呼吸,然后抬头舔净对方快乐过载的泪痕,同那双几乎带了点儿茫然之色的金目对视。

“学费多交几次没问题吧,先生?”

“自然可以……只是不能存到下回再用,公子阁下。”

 

END

 
阅读更多

from نویساک

چند روز پیش من توی شبکه اجتماعی ماستودون این سوال رو پرسیدم:

«دوستان میشه بیاید و درباره این موضوع نظر شخصیتون رو بگید و استدلال کنید براش.

برای ساختن انیمیشن/فیلم‌های اقتباسی از داستان‌هایی که به طور سنتی از شخصیت سفیدپوست استفاده شده، نباید از بازیگر سیاه‌پوست استفاده کرد.

بگید موافقید یا مخالف و چرا؟»

و یک سری جواب دریافت کردم که ترجیح دادم درباره‌شون بنویسم چون این موضوع مدت‌ها روی دلم سنگینی می‌کرد. (همه نظرات و نقل قول‌ها در گیومه آورده شده)

در ادامه هم می‌خوام نظرات مخالف و موافق رو بیارم و با فکر و نگاه خودم بسنجم. در آخر هم میگم که چرا به نظرم این موضوع با اینکه در نگاه اول حاشیه‌ای به نظر میاد، توجه بهش مهمه. در نهایت همچنان دوس دارم بیشتر به این مسئله فکر کنم و بیشتر صحبت کنم.

دو توضیح

یکی از نظرات این بود که:

«مشکل رنگ پوست نیست، بعضی فیلم هایی که اینطوری ساخته میشن ضعف نویسندگی و کارگردانیشون رو پشت این Diversity قایم می‌کنند.»

به طور کلی این حرف ممکنه درست یا غلط باشه. اما بحث اینجا درباره رنگ پوست و نژادپرستیه، نه نیت شرکت‌هایی که این اقتباس‌ها رو می‌سازن، و نه مهارت کارگردان. بیاید فرض کنیم بهترین کارگردان دنیا می‌خواد کار رو پیش ببره. در نتیجه برای دیده شدن اثرش یا پنهان‌کردن مشکلاتش به دنبال انجام این کار نیست. مسئله فقط قراره درباره رنگ پوست یا به طور کلی نژاد (که هنوز با خود مفهومش هم مشکل دارم) باشه.

دوم اینکه یک تعریفی خیلی دم دستی از نژادپرستی بذاریم که بدونیم درباره چی حرف میزنیم. ظاهرا ما بیشتر از اینکه بدونیم نژادپرستی چیه، بعضی از مصادیق مشخصش رو میشناسیم. مثلا الفاظ تحقیرآمیز یا پیشفرض‌هایی که بلاخره به عنوان نژادپرستانه پذیرفته شدن. تعریف: نژادپرستی در واقع تفاوت‌های بیولوژیکیِ واقعی یا خیالی را مبنای برتری حقوقی گروهی از انسان‌ها بر گروهی دیگر می‌داند. اما نژادپرستی فقط به ویژگی‌های بیولوژیکی محدود نمیشه و الان درباره قوم و دین و فرهنگ و ... هم به کار میره. (هزارمدل تعریف با همین معنای کلی وجود داره که با جستوجوی ساده میشه پیدا کرد.)

موافق‌ها: رنگ پوست نباید تغییر کنه.

۱. «موافقم. به دو دلیل: •شخصیت‌های سیاه‌پوست لایق داستان‌های مستقل خودشون هستن. نه داستان‌های عاریه‌ای از سفیدپوست‌ها.

•اتفاق خطرناک دیگه‌ای که داره به صورت تکرار شونده توی سینما میفته، استفاده از شخصیت‌های سیاه‌پوست توی فیلم‌ و سریال‌های تاریخیه. این موضوع در درازمدت باعث تحریف تاریخ می‌شه انگار هیچ‌وقت هیچ ظلم و تبعیض نژادی نبوده.»

جواب من: در پاسخ حرف اول باید بگم که سفیدپوست‌ها یا سیاه‌پوست‌ها انسان‌های متفاوتی نیستن که به داستان‌های متفاوتی نیاز داشته باشن. در واقع دغدغه‌های انسانی در وهله اول همگی مثل همه. مگر داستان‌هایی که مشخصا درباره خود تبعیضه. مثل داستان‌هایی درباره برده‌داری یا قتل عام سرخ پوست‌ها. آیا سیاه‌پوست‌ها به جز داستان‌هایی در این موضوع، مسائلشون متفاوت از سفیدهاست یا با بقیه انسان‌ها مشترکن. اگر سیاه‌پوست‌ها به عنوان عضوی از گونه انسانی بخوان پری دریایی سیاه‌پوست داشته باشن، دیگه موضوع خودشون نیست؟ به عبارت دیگه، چه معیاری برای «موضوع اونا» هست؟ غیر از اینه که همه آدمیم و در زندگی روزمره بدون نژادپرستی، مسائل یکسان داریم؟

بخش دوم حرف هم موافق نیستم چندان چون اگر کسی بخواد واقعا به دنبال تاریخ باشه، منابع موثقی هست. آثار سینمایی و هنری در نهایت برداشت هنرمنده. بیشتر یک اثر هنریه تا منبع تاریخی. حتا قصدی هم در ارائه تاریخ نداره احتمالا. شاید مستند برای رجوع منبع بهتری باشه. (هرچند در نهایت هر متن و داستان و فیلم و ... برداشت مولفه اما تفاوتشون با هم چشمگیره. پژوهشگر به هر حال به یک روش خاص مقید میشه اما هنرمند در ساخت اثرش محدود به روش علمی یا پژوهشی نیست.)

۲. «من به‌نظرم نباید تغییر کنه. باید با همون ملیت باشه. مثل این میمونه که الان برای ساخت مجدد «پوکوهانتس» بیان از یه سفیدپوست استفاده کنن. یا مثلا برای ساخت مجدد فیلم هری‌پاتری، بیان هرماینی رو سیاه‌پوست کنن. خب نبوده از اول! چرا برای جلوگیری از نژادپرستی باید به چیزی که ازش اقتباس میشه گند زده بشه! میشه کلی فیلم و... جدید ساخت با شخصیت سیاه‌پوست.»

اول اینکه ما درباره ملیت حرف نمی‌زنیم و درباره نژاده. که فرق دارن. چون افراد از نژادهای مختلف ممکنه توی ملیت باشن یا برعکس یعنی یک نژاد در ملیت مختلف پخش شده باشن. این نکته مهمیه.

قسمت اول نظر از مقابله به مثل استفاده می‌کنه یعنی میگه همونطور که به جای یک شخصیت سرخ‌پوست نمیشه، سفید گذاشت، برعکسش هم ممکن نیست. به نظر قانع‌کننده است اما باید یه چیزی رو روشن کنیم.

پوکوهانتس یک شخصیت سرخ‌پوست در یک قبیله سرخ‌پوسته. مثل اینه که توی داستان کلبه عمو تام که برده است، یک شخصیت سفید بذاریم. نیازه بگم که چقد بی‌معنی و متناقضه؟ این داستان‌ها تمرکزشون بر تبعیض و اتفاقات ستمیه که بخاطر نژاد رخ میده. رنگ پوست هدف نویسنده داستانه. عوض کردنش کل هدف داستان رو زیر سوال می‌بره.

ما باید فرق بذاریم بین داستانایی که با تغییر نژاد خط داستانی از هم نمی‌پاشه، بلکه فقط «رنگ پوست» عوض شده، و داستان‌هایی که نژاد تاثیری توشون نداره. دقیقا مثل داستانای سیندرلا و سفیدبرفی و ... . (این درباره بقیه تفاوت‌های زیستی هم صادقه مثل جنسیت، گرایش جنسی و ...)

اما تنها بخش نظر که برای من دردآور بود این بود که: چرا برای جلوگیری از نژادپرستی باید گند زده بشه به داستان؟ چون نژادپرستی وحشتناکه، چون ستمه. چون نه تنها باید برای ازبین بردنش تلاش کرد بلکه باید هر داستانی که ممکنه تبعیض نژادی رو بازتولید کنه، به نحوی عوض بشه یا از بین بره. هیچ داستانی اونقدر ارزشمند نیست که نخوایم تبعیض و ستم و نگاه تحقیرآمیز علیه میلیون‌ها نفر از بین بره.

در آخر که باید برای سیاه‌پوستا داستان جدا درست کرد، به جز جوابی که توی نظر اول دادم یه جواب دیگه هم هست. خلق داستان جدید برای هر نژادی شدنیه و انجام میشه. نکته ما در اقتباسه. اینکه دلیلی برای تغییر رنگ شخصیت‌های داستان‌هایی که به نژاد وابسته نیست، وجود نداره. در نهایت به جز اختلافای ظاهری چه فرقی بین نژادها هست که نیاز به داستان جداگانه داره؟

۳. «موافقم، بیشتر یه نگاه ترحمی داره که آخی شما هم بازی. باید براشون داستان‌های خودشون رو نوشت. ولی خب ازون‌جایی که شورشو درآوردن دیگه داستان‌های جدید دیده نمی‌شن و مجبورن برای جذب مخاطب داستانای قدیمی رو خراب کنن.»

این نظر جالب بود چون جمله اول عجیب بود. آیا سیاه‌پوست‌ها احساس ترحم می‌کنن، یا این چیزیه که ما داریم میذاریم توی دهنشون. فقط کسی میتونه ادعا کنه سیاه‌پوستان در این وضعیت احساس ترحم می‌کنن یا نه، خود سیاه‌پوستا هستن. پس اگر میخوایم این حرف رو بزنیم باید چندتا نقل قول یا بیانیه از زبون خودشون پیوست حرفمون کنیم.

در نتیجه اولا ما نمی‌تونیم بفهمیم سیاه‌پوستان واقعا چه احساسی دارن چون ما هرگز تجربه اونا رو نداریم. اما نکته عجیب‌تر اینکه چطور شما این احساس ترحم رو حس می‌کنید اما بازیگر نقش آریل که سیاه‌پوسته نه تنها احساس ترحم نداشته بلکه حاضر شده این نقش رو بازی کنه! یا خیلی از مقالاتی که خود سیاه‌پوستان در این زمینه نوشتن.

اما یک نکته مهم‌تر: خیلی از کسانی که در اقلیت اند ممکنه ندونن که داره بهشون ستم میشه یا دارن سرکوب میشن. مثلا برای سالیان سال زنان که عملا مایملک شوهر و پدرشون بودن، این موضوع رو به عنوان یک امر جهانشمول و حقیقی و مشیت الهی و غیره پذیرفته بودن. بسیاری از کلیشه‌هایی که ما هنوز داریم میبینیم نشون میده صرف «زن بودن» به معنی «آگاه شدن از تبعیض» نیست. ممکنه دراقلیت باشیم و ندونیم.

اما از طرفی برعکس هم رخ میده. مثلا گروه یا اقلیتی به صرف بودن در اقلیت، هر شکلی از بدرفتاری با خودشون رو ستم تلقی کنن. به عبارتی ممکنه هر مشکلی که دارن رو تقصیر جنس یا نژاد و ... بندازن. در واقع وضعیت قربانی درون اونا چنان نهادینه شده که هر رفتار بد رو ستم، و هر رفتار خوب رو «ترحم» تلقی کنن. یعنی اون آدم در درون خودش چنان احساس حقارت یا قربانی بودنی داره که کارهایی از این دست رو ترحم معنی کنه. و ممکنه احساسی خودشون رو (قربانی بودن) رو فرافکنی کنن و معتقد باشن داره بهشون ترحم میشه. این هم نشونه ناآگاهیه.

بخش دوم هم که درباره نیت سازنده‌هاست که مسئله من نیست. نیت اونا هرقدر بد باشه، باید یه بحث جداگانه داشت. قطعا من هم باور دارم که توی «صنعت» سینما هدف پوله ولی خب این خودش یه بخث دیگه است.

نکته دیگه اینکه، حتا اگر نیت این شرکت‌ها اخلاقی نباشه، نتیجه ممکنه خوب باشه یا بد باشه. صرف اینکه کسی بخاطر پول اینکارو میکنه، به این معنی نیست که کارش نتیجه بدی داره. نیت و نتیجه لزوما وابسته به هم نیستن!

۴. «مخالفم ، این به معنی نژادپرستی نیست ولی سندرلا با پوست تیره یا چشم و ابرو مشکی رو نمیتونم قبول کنم ، همونطور که بلک پانتر رو نمیتونم قبول کنم یک سفید پوست بازی کنه»

این نظر در واقع استدلال نیست. صرفا یک «قبول نداشتن» ه. خب ما خیلی چیزا رو قبول نداریم اما دلیلی نمیشه وجود نداشته باشن یا اشتباه باشن. اما دلیلی داشت که این نظر رو آوردم. چون منو یاد یه حرف از یه دوست انداخت که شفاهی بهم گفت: من چون با این شخصیت بزرگ شده ام، تصورات کودکیم خراب میشه ازش. سوال من این بود، اگر تصورات کودکیت بخشی از یه فرهنگی باشه که نژادپرستی رو بازتولید میکنه، ترجیح نمیدی خراب بشه؟ چرا انقد احساسات ما برامون مقدس و خارج از دسترسه. مگر ما همه باورهای کودکیمون سالم و خوب اند. پدر و مادر ما توی بچگی قهرمان‌های ما بودن، فقط ده سال بعدش، نه تنها قهرمان نبودن بلکه کلی خطاکار به نظر میرسن. چرا تغییر کردن «احساسات» ما انقد ترسناک میاد؟ یا بهتر بپرسم، چرا دباره تغییر احساسات «معیارهای دوگانه» داریم؟ چرا نباید به این نگاه کنیم که بخش بزرگی از احساسات ما صرفا براساس یه دریافت ناخودآگاه و غیرارادی از جهان اطرافمونه؟ چرا نمیگیم «خب این هم اشتباه بود» به سادگی!

مخالف‌ها: تغییر رنگ پوست شخصیت‌ها مشکلی نداره.

این نظرات تقریبا همون حرفای منه. فقط واسه منصفانه بودن متنم آوردمشون.

۱. «اوکیه به نظر من. یادمه اون تایمی که پری دریایی تریلرش منتشر شد یه فیلم گذاشتن که این تریلره رو برا بچه‌های سیاه‌پوست گذاشتن و همه‌شون ذوق کرده بودن. یعنی داستان‌های خیالی به نظرم اوکیه و تاریخ نیست که بخوایم دقیقا شخصیتارو بازسازی کنیم.»

۲. «به طور کلی با این مخالفم. در شرایطی خاص که این داستان مال منطقه‌ای ناشناخته برای دنیا با فرهنگی در خطر نابودی باشه موافقم که باید جزء‌به‌جزء به داستان وفادار باشیم. ولی در غیر این صورت نه. چرا که فرهنگ یه چیز سیّاله و هنرمندان هم اثر مهمی روی فرهنگ دارند. می‌شه تغییرش داد و باهاش بازی کرد. می‌شه از بازیگر سیاهپوست یا شرق‌آسیایی هم استفاده کرد. در مناطق چندفرهنگی یا چندنژادی چنین داستانی می‌تونه جالب‌تر هم باشه چون انگار تناسب داره با محل زندگی آدم‌ها.»

۳. «به نظرم اگر به اصل اون اثر و محتواش خدشه‌ای وارد نشه و یا به قول عرفان مختص به منطقه خاصی نباشه، اوکیه. مثلا نمی‌شه که دوازده سال بردگی رو بدیم یه سفیدپوست بازی کنه. :// اما از نظر من اگر سفیدبرفی رو یک سیاه‌پوست بازی کنه خیلی هم قشنگه، چرا که نه.»

۴. «من مشکلی با استفاده از شخصیت سیاه پوست ندارم ولی نکته مهم این هست زمانی که داستان در مورد یک موضوعی هست و اتفاقا نوع نژاد و فرهنگ مشخصا به جایی خاصی مربوط هست احمقانه است که کسی بخواد به بهانه های مختلف از شخصیت غیر منطبق استفاده کنه ( مثلا سفید برفی سیاه). بطور کلی در مواردی که داستان اصلی دارای ویژگی های خاصی هست به نظرم یا باید کلا یک اقتباس تمام عیار با تغییرات زیادی باشه یا هم به  ویژگی های اصل داستان وفا دار باشه.»

سفیدبرفی فقط اشاره به زیبایی جادویی سفیدبرفی اشاره داره. اینکه سفیدی اون دلیل زیباییشه. که خب ربطی به برف نداره. اسمشو عوض کنن و هفتا کوتوله بذارن کنارش. چرا نشه؟

سخن آخر

اما تصور من از نژادپرستی چیه؟ باتوجه به اینکه نژادپرستی شکل‌های گوناگون داره و بسیار پیچیده و نهادینه شده من واسه خودم اینطوری تعریف می‌کنم: هرجایی در مواجه با هر کسی، من متوجه تفاوت‌های بیولوژیکی یا فرهنگی شدم، و برای قضاوت شخص به جای رفتارش، تفاوت‌هاش رو مبنای قصاوت قرار بدم، من نژادپرستم. و بله من نژادپرستم و این موضوع سالیان سال ذهنم رو مشغول کرده. همیشه در حال سنجش پیشفرضام هستم و حواسم هست که آیا براساس رفتارش قضاوت کردم، یا تفاوت‌هاش؟ در این موضوع خاص، هر جا من حتا «متوجه تغییر رنگ پوست بشم» نژادپرستم». چرا انقد این تفاوتا باید به چشم بیاد. من معتقدم باورامون رو باید شخم بزنیم. ما نیاز داریم باورهامون رو زیر سوال ببریم. دقت کنیم که چقدر روی رنگ پوست حساسیم. به عبارتی چقدر نژادپرستیم و باورهای نژادپرستانه تا کجا ممکنه رسوخ کرده باشه توی افکارمون.

اما چرا پرداختن به این موضوع مهمه؟ برای ما اصلا محل پرسش نیست چون ما اصلا با سیاه‌پوستا زندگی نمی‌کنیم! مهمه چون می‌تونیم خودمون رو بسنجیم. ما ممکنه حتا در مسائلی که باهاشون درگیر نیستیم هم جانبدارانه رفتار کنیم. می‌تونیم بفهمیم نژادپرستی می‌تونه تا کجاها پیش بره. اینکه ما از نژادپرستی مصون نیستیم. اتفاقا بسیار مستعدشیم. مسئله مهاجران کشور ما همیشه هست و گاهی فقط پررنگ میشه. حتا آدمهای بسیار موجه و «مودب» هم در بزنگاه رنگ عوض می‌کنن و برای نپذیرفتن باورهای نژادپرستانه دست به استدلال‌هایی مثل استدلال‌های بالا میزنن. در حالی که تنها چیزی که نیاز داری اینه که خودمون رو به جای اون اقلیت تحت ستم بذاریم تا بفهمیم باورمون اشتباهه.

اولا ممنون که تا اینجای متن خوندید و دوم من همیشه آماده صحبت و گفت‌وگو هستم.

 
Read more...