لونا

تجربه‌ی روزانه‌ی یه صفرکیلومتر از کامپیوتر

شرایط خوب نیست. مجبور ام یه مدت که معلوم نیست چقدر، دوباره همه چیز رو متوقف کنم. فعلا باید زندگی رو سر و سامون بدم.

امیدوار ام زود بتونم کنترل کنم همه چیز رو.

نمی‌دونم این دیرکردها رو بذارم روی چه حسابی؟ آیا واقعا دلم می‌خواد خیلی جدی وارد این راه بشم یا مثل خیلی از تصمیمات دیگه فقط جوگیر شدم.

البته اینطور نیست که فراموش کنم که درس بخونم. بیشتر فرصت نمی‌کنم. این ده روز اخیر مشغول کار خودم بودم، خونه‌تکونی، عیددیدنی داشتم، و یه کتاب هم خوندم.

درس خوندن نیاز به فضای آروم داره که اصلا گیر نیومد. اما امروز از وقتی بیدار شدم، حداقل ۴ ساعت مفید مشغول این موضوع بودم.

امروز ساختار directory‌های لینوکس رو نگاه انداختم. به نظرم واقعا مبهم و پیچیده بود. و بعد از اینکه مرور و یادداشت می‌کردم و هزار بار جست‌وجو می‌کردم و سر درنمیاوردم، آخر به خودم گفتم: حتما بعدا که پیش برم دوباره برمیگردم بهشون.

به نظرم یادگیری یه فعالیت خطی نیست. نمیشه به چیزی مسلط شد، پرونده‌ش رو بست و رفت سراغ مرحله بعد. باید همیشه برگشت و چیزایی که فکر می‌کنیم یادگرفتیم رو مرور کنیم چون قطعا موضوعات تازه‌ای که یاد می‌گیریم، به فهم موضوعات قبلی کمک می‌کنه. (نمیدونم چقدر این باورم درسته).

بعد رفتم سراغ ls command و cd. بیشترش رو سعی کردم توی ترمینال خودم امتحان کنم. اونقدی که توی یادم بمونه.

دستور ls پیچیده‌تر بود. مجبور شدم خیلی قسمتای مبهم رو جست‌جو کنم.

برای هرکدوم بخش man رو هم یه نگاه می‌نداختم و اونایی که جذاب بودن رو امتحان می‌کردم. ولی گمونم لازمه کتاب این دستورها رو پرینت بگیرم و مث کتاب مقدس بذارم کنار دستم. چرا پی‌دی‌اف نه؟ چون من با کاغذ راحت‌‌تر ام. روی کاغذ راحت‌تر می‌تونم یادداست بردارم. و خطر کپی-پیست وجود نداره:).

و اینجا این کتاب رو پیدا کردم‌. واقعا پیدا کردنش خیلی شادم کرد. https://www.gnu.org/software/coreutils/manual/

متاسفانه آخراش خسته شدم و کتاب دبیان رو نخوندم. دارم همه‌ی تلاشم رو می‌کنم که برنامه‌ریزی پربازده رو پیدا کنم.

کتابی که دقیقا شب عید، عیدی گرفتم و خیلی زود خوندمش، حسابی کمکم کرده و دلم نمیاد معرفیش نکنم. برنامه‌ریزی به روش بولت ژورنال

میدونم شاید اسمش کمی زرد به نظر برسه، اما ظاهربین نباشید. کتاب بیشتر جنبه‌ی خودشناسی و خودکاوی داره. و شک ندارم یه بار خوندنش قطعا می‌ارزه.

سعی می‌کنم گزارش بعدی بهتر باشه. سعی می‌کنم زود به زود مطالعه کنم و گزارش بدم.

فعلا انگیزه کافی برای ادامه‌دادن دارم.

راستی! نوروزتون نو-روز باشه واقعا

یه ماه شد که از فراروند یادگیری کامپیوتر دور بودم. هیچ بهونه‌ی مشخصی ندارم. لابد یه مشت مشکلات روانی گریبانم رو گرفته بود. اما سعی کردم این چند روز اخیر کاری انجام بدم که بتونم گزارش بنویسم.

برای سال جدید، اهداف ریز و درشت تعیین کردم و درشت‌ترین هدفم، سروکله زدن با لینوکس ه. از یکی از دوستای صمیمی مشورت گرفتم که حدودا چقد باید برای یادگیریش وقت بذارم. یکراست کتاب زیر رو معرفی کرد و گفت این رو با دقت بخونی، ۶ماه. https://debian-handbook.info/browse/stable/

و البته خوندن این یکی هم خالی از لطف نیست. به هر حال جادی ه!

http://linuxbook.ir/

کتابِ اول، کمی ترسناک و حوصله‌سربر به نظر می‌رسید اما اینطور نیست. حدودا سی صفحه خوندم. بنا رو بر این گذاشتم که روزی حدود ۴ صفحه بخونیم، احتمالا تا ۶ ماه تموم میشه. اینکه یکراست سراغ منابع دست اول بزیم، آموزه‌ای نیست که فقط اینجا بهش برخورده باشم. میانبر بی میانبر!

اما کنجکاوی به هر حال راه خودشو میره. نمی‌دونم دقیقا چه چیزی رو جست‌وجو می‌کردم که سایت زیر رو پیدا کردم. و احساس کردم دقیقا چیزی رو پیدا کردم که لازم داشتم. چیزی که وقتی به طور روزمره با سیستمم کار می‌کنم، توضیح بده چه اتفاقی جلوم میفته. یعنی دقیقا از لحظه‌ای که دکمه پاور سیستم رو می‌زنید شروع به توضیح کرده. من این شیوه رو دوس دارم چون خیلی ملموس ه. (اگر احیانا در ادامه نتونم مطالب سایت رو دنبال کنم و بی‌فایده بدونمش، خبر میدم).

https://www.tecmint.com/free-online-linux-learning-guide-for-beginners/

بخش بزرگی از فهرستش به خط فرمان/command line مربوطه. چیزی که بیشتر از همه کنجکاوش ام. یکی از جذابیتای لینوکس هم همینه برام. با اینکه محیط گرافیکی لینوکس رو دوس دارم، اما ترمینالش خیلی تروتمیز و جذاب ه. و حتا اگر هیچوقت نتونم لینوکس‌دان (!) بشم، محاله از کار با این بخش بگذرم. ( چون هنوز دقیقا نمی‌دونم گنو/لینوکس چقد عمومیت داره، فقط از تیکه دوم استفاده می‌کنم.)

خلاصه امروز نسبت به کشش مغزم هم از کتاب دبیان خوندم، هم درس اول اون سایت. و البته برای فهمیدن همون چند صفحه مقدار خوبی جست‌وجو کردم. و هر اصطلاحی که نمی‌دونستم (که کم هم نبودن) جست‌وجو کردم که کل مطلب یه کم برام آشنا بشه.

اتفاق کمی خنده‌دار هم پیدا کردن یک مشت کتاب درباره لینوکس بود که تقریبا مطمئن ام هرگز نمی‌خونم ولی یه سندروم بارگیری pdf دارم که باعث شد همه رو دانلود کنم. :) از سایت کتابراه (و رایگان)

حقیقتش یکی از جذابیت‌های یادگیری توی این زمینه، اینه که همه چیز رو میشه توی موتور جست‌وجوگر پیدا کرد. البته امیدوار ام از هول حلیم نیفتم توی دیگ، نترسم و وا ندم.

برای گزارش فردا هم هیجان دارم. لیلا

Leila.bakizade@protonmail. com

قرار بود هر روز گزارش بنویسم و از نوشته‌ی قبل که اصلا گزارش نبود، دو روز می‌گذره. اما، حادثه خبر نمی‌کند و من نتونستم خودم رو جمع و جور کنم.

بگذریم. از اونجایی که جمع این سه روز کلا به اندازه یه روز کار کردم، همه رو اینجا می‌نویسم.

قبل از شروع این نکته رو بگم که من اینجا نمی‌تونم چیزی یاد بدم چون خودم بلد نیستم. فقط تجربه‌ی خودم رو می‌گم. یعنی بیشتر داستان تعریف می‌کنم. یکی از جاهایی که توی هر جست‌وجویی حتما بهش بر می‌خورم، انجمن اوبونتو بوده. https://forum.ubuntu.ir/

روز ۲۴ ام اون روز چندتا از دوستام چندتا لینک کلاسای مجازی آموزش لینوکس بهم معرفی کردن و من دوتاشو همزمان شروع کردم. یکی آموزش لینوکس برای آزمون LPIC-1 آقای هوشمندی راد بود. که لینک آموزش اینه:

https://cdn.gotoclass.ir/Courses/LPIC1/Hooshmandi/4.installation/1.%20main.mp4

و آموزش آقای ناصر کارگر زبان ساده‌تری داره و این لینکش:

https://gotoclass.ir/courses/linux-essential/

اما اضافه کنم که اگر «آموزش لینوکس» یا همچین چیزی رو جست‌وجو کنید یه عالمه آموزش مختلف میاره. من همه رو نگاه نکردم. احتمال داره آموزش‌های از این بهتر هم باشه. اگر جایی بهم معرفی بشه یا خودم پیدا کنم، حتما به همین پست اضافه می‌کنم. و البته من خودم با آموزش‌های جادی بیشتر از همه حال می‌کنم، هر آموزشی. فکر کنم به زودی «آموزش لینوکس برای آدم‌های شاد» رو شروع کنم.

آموزش دوم بر اساس یه کتاب به نام Linux Essentials درس می‌ده که همون سایت لینک دانلودش هست. من اونو در کنار ویدیوها شروع کردم و دیروز و امروز فصل اول رو خوندم. خوش گذشت!

واسه خوندن این کتاب، دیکشنری هم لازم داشتم قاعدتا (من سطح زبانم متوسط ه، اما این کتاب واقعا زبان ساده‌ای داره) و دیکشنری golden dict رو استفاده می‌کنم. اما هنوز دیکشنری بهش اضافه نکرده بودم که دیروز مجبور شدم بلاخره بگردم دنبال دیکشنری. فکر کنم دو ساعت درگیر همین یه کار کوچیک بودم و البته جوینده یابنده است. یه سایت خوبی یافتم که به نظرم دیکشنری‌های خوبی داشت. هر چند که یکی از خوبیای گلدن دیکت اینه که دیکشنری‌‌های بابیلون رو هم می‌خونه. اما من نتونستم ازشون استفاده کنم. هر وقت مشکلم باهاش حل شد خبر میدم. اون سایت خوبی که گفتم، این بود: hamid1.ir

روز ۲۵ ام

من همین الان سیستم عامل گنو/لینوکس روی لپ‌تاپم دارم اما میشه حدس زد که فقط کارای ساده باهاش انجام میدم. ته کاری که می‌کنم، استفاده از برنامه برای طراحی گرافیکیه. و یه ترسی دارم که وقتی دارم آموزش‌ها رو روی سیستم خودم امتحان می‌کنم، خرابکاری کنم.

یه راه حل اینه که روی این سیستم، یه چیزی به اسم ماشین مجازی نصب بشه و یه سیستم عاملی روی اون نصب بشه. اون وقت میشه با خیال راحت هر کار می‌خوام روی اون انجام بدم.

واقعا به امید روزی که ترسم بریزه.

طبیعتا من تنهایی عمرا از پسش بر نمیومدم. جلسات ابتدایی آموزش آقای هوشمندی راد یاد میده که چجوری روی ماشین مجازی، سیستم عامل نصب کنیم، اما مسئله نصب خود ماشین مجازی بود!

یکی از دوستام کمک کرد که برنامه‌ی gnome boxes یا همون جعبه‌های گنوم رو نصب کنم. و البته کمکم کرد که سیستم عامل رو هم نصب کنم و خطایی نبینم.

و در آخر امروز

امروز فصل یک اون کتاب رو تموم کردم. یه ویدیو از لینک اولی دیدم.

بقیه روز داشتم کارایی که تا گردن عقب افتاده بود رو راست‌وریس می‌کردم. باید پول دربیارم چون :)

خودم چطور ام؟ می‌دونم بازدهی زیادی نداشتم ولی فکر می‌کنم کافی بود. این لیلایی که این کارارو کرده، قبلا اگر از تخت میومد بیرون شاهکار بود. قرار نیست خیلی به خودم فشار بیارم که یهو انرژیم تموم بشه. باید اروم اروم به زندگی جدید عادت کنم. باید این اول راه، برنامه‌ریزی سبک باشه که بتونم تموم کنم و ببینم که تونستم و اینجوری روحیه بگیرم. همین که به برنامه‌های کوچیک قانع باشم، سخته چون باید صبوری کنم. آهسته و پیوسته و این حرفا.

به نظرم گذاشتن یه راه ارتباطی فکر بدی نباشه در نتیجه این ایمیل من: leila.bakizade@protonmail.com

اسم من لیلاست و اینجا قراره از تجربه هر روزه‌م درباره‌ی آشناییم با کامپیوتر بنویسم.

ولی قبل از اینکه بگم واسه روز اول چه اتفاقایی افتاد، یه کم از خودم بگم. علتش هم اینه که فکر می‌کنم همه‌ی این چیزی که هستم برای راهی که در پیش دارم می‌تونه چالش برانگیز یا برعکس نقطه قوت باشه.

خب من زن ام، تازگی وارد ۲۹ سالگی شدم (که همین ماجرا خیلی ترسناک به‌نظر می‌رسه، چون فکر می‌کنم دیره)، و رشته‌ی قبلیم فلسفه بوده (می‌تونین تصور کنین چقد از این زمینه دورم).

این ظاهر ماجراست، باطن ماجرا اینه که با شرایط روحی سختی درگیرم که باعث میشه همیشه نگران باشم که نکنه یهو وسط راه همه چیز رو ول کنم.

زن بودنم هم نقطه ضعفه هم قوت. نقطه ضعفه چون همیشه احساس می‌کنم: آیا واقعا جنسیت روی یادگیری این رشته تاثیر داره یا نه (چون ظاهرا بیشتر متخصصای این رشته مردا هستن). نقطه قوته، چون تا همین الان هم دیدم که همه دقیقا به این دلیل که متخصص زن توی این زمینه کمتر ه، حسابی حمایت می‌کنن و من از تک‌تک‌شون سپاسگزار ام (هم در لفظ و هم امیدمند ام در عمل بتونم نشون بدم).

سن نسبتا بالا، هم میتونه نقطه ضعف باشه که معلومه چرا، هم نقطه قوت چون که شاید بتونه تلنگری باشه واسه اینکه تنبلی نکنم و به یاد بیارم که احتمالا مث یه نوجوان وقت ندارم.

اینکه این رشته برام جدیده، ترسناکه ولی به نظرم اگر کسی از یادگرفتن لذت ببره، در واقع رشته‌ی جدید می‌تونه خیلی شیرین باشه و به زندگی هیجان بده. همین هیجان می‌تونه واقعا روحیه پلاسیده‌م رو سروسامون بده.

چرا وبلاگ ساختم و قراره بنویسم؟

یکی اینکه من کلا از نوشتن لذت می‌برم. (علتش رو هم نمی‌دونم)

و دقیقا به دلایل بالا، احساس کردم شاید شاید شاید کسی مث من باشه و نیاز داشته باشه ببینه کسی توی چنین شرایطیه ولی سعی کرده ناامید نباشه.

من واسه شروع این راه حمایت‌های شگفت‌انگیزی دریافت کردم و به تک‌تک اون ادمایی که پشتیبانم بودن/هستن، قول دادم که من در آینده همین نقش رو ایفا کنم. نوشتن وبلاگ ایفاکردن این نقش نیست، بلکه برای به‌رسمیت شناختن این مسئولیت از طرف خودمه. ✋

چرا از فلسفه اومدم کامپیوتر یاد بگیرم؟

به جز اینکه من از این فضا خوشم میاد و این داستانا، به نظرم رسید که خیلی خیلی مهم ه که آدم بدونه کامپیوتر چجور چیزی ه. من قرار نیست مهندس بشم اما می‌تونم به اندازه‌ای که یه کاربر باید از این وسیله سر دربیاره، سر در بیارم.

ماجرا از اونجا شروع شد که من با نرم‌افزار آزاد آشنا شدم و شاید بهتره بگم اولین مواجهه‌ی جدی من با کامپیوتر، همینجا بود. (که خب با یه جست‌وجوی ساده کلی مطلب درباره‌ش پیدا میشه) بعد من کنجکاوتر شدم و تازه انگار متوجه شدم توی هر وسیله‌ای که استفاده می‌کنیم، پر از این دستگاه‌های ریز و درشت این مدلیه. از وسایل برقی به ظاهر ساده تا گوشی و لپتاپ و غیره. و بعد متوجه شدم من کمترین اطلاعی از ماهیت اینا ندارم. و خب این کنجکاویا یه کم جدی شد و باقی ماجرا.

من کجای ماجرام؟

بنده در نقطه‌ی صفر ماجرا هستم. هیچی از کامپیوتر نمیدونم، حتا نمیدونم چندتا غلط توی این نوشته بود درباره این موضوع. خیلی بلندپرواز نیستم (سنگ بزرگ و این حرفا). برنامه‌ی خیلی مشخصی ندارم چون اصلا نمیدونم چه خبره. ولی چندتا موضوع هست که توی فکرشونم.

۱. یه آشنایی ابتدایی با اینکه کلا کامپیوتر چیه. منظورم واقعا ابتداییه. (در حد اینکه کتابای دبیرستان رو دانلود کردم که توشون سرک بکشم و گزارش میدم که ازشون سر در آوردم یا نه) ۲. بیشتر تمرکزم روی آشناشدن با انواع سیستم عامله. و خب قاعدتا بیشتر با سیستم عامل‌ آزاد. (فعلا دارم سعی می‌کنم با لینوکس اشنا بشم) ۳. بی حرف پیش، دلم می‌خواد یه زبان برنامه‌نویسی هم یاد بگیرم. بلاخره هنوز جوانم و آرزوش که عیب نیست.

و حرف آخر

سعی می‌کنم هر روز از وضعیتم گزارش بدم. آزمون و خطاهام رو بگم، و منابعی که باهاشون اشنا میشم رو معرفی کنم (که احتمالا بسیاریش رایگان ه). و بگم در کل حال خودم و این دنیا چطوره.

به عنوان کسی که توی فلسفه سرک کشیده، بخش غیرماشینی ماجرا نمی‌تونه کمرنگ باشه. مهمه که به امیدمندی و ناامیدی فکر کنم. وجوه انسانی ماجرا رو چه توی خود یادگرفتن، چه مثلا فلسفه‌ی نرم‌افزار ازاد و این دست چیزها هم بررسی کنم.

پس دوستان، بنده قراره شاخ غول بشکنم.

و امیدمند ام که کم نیارم.

(و ببخشید پرحرفی کردم!)