۱- آغاز

اسم من لیلاست و اینجا قراره از تجربه هر روزه‌م درباره‌ی آشناییم با کامپیوتر بنویسم.

ولی قبل از اینکه بگم واسه روز اول چه اتفاقایی افتاد، یه کم از خودم بگم. علتش هم اینه که فکر می‌کنم همه‌ی این چیزی که هستم برای راهی که در پیش دارم می‌تونه چالش برانگیز یا برعکس نقطه قوت باشه.

خب من زن ام، تازگی وارد ۲۹ سالگی شدم (که همین ماجرا خیلی ترسناک به‌نظر می‌رسه، چون فکر می‌کنم دیره)، و رشته‌ی قبلیم فلسفه بوده (می‌تونین تصور کنین چقد از این زمینه دورم).

این ظاهر ماجراست، باطن ماجرا اینه که با شرایط روحی سختی درگیرم که باعث میشه همیشه نگران باشم که نکنه یهو وسط راه همه چیز رو ول کنم.

زن بودنم هم نقطه ضعفه هم قوت. نقطه ضعفه چون همیشه احساس می‌کنم: آیا واقعا جنسیت روی یادگیری این رشته تاثیر داره یا نه (چون ظاهرا بیشتر متخصصای این رشته مردا هستن). نقطه قوته، چون تا همین الان هم دیدم که همه دقیقا به این دلیل که متخصص زن توی این زمینه کمتر ه، حسابی حمایت می‌کنن و من از تک‌تک‌شون سپاسگزار ام (هم در لفظ و هم امیدمند ام در عمل بتونم نشون بدم).

سن نسبتا بالا، هم میتونه نقطه ضعف باشه که معلومه چرا، هم نقطه قوت چون که شاید بتونه تلنگری باشه واسه اینکه تنبلی نکنم و به یاد بیارم که احتمالا مث یه نوجوان وقت ندارم.

اینکه این رشته برام جدیده، ترسناکه ولی به نظرم اگر کسی از یادگرفتن لذت ببره، در واقع رشته‌ی جدید می‌تونه خیلی شیرین باشه و به زندگی هیجان بده. همین هیجان می‌تونه واقعا روحیه پلاسیده‌م رو سروسامون بده.

چرا وبلاگ ساختم و قراره بنویسم؟

یکی اینکه من کلا از نوشتن لذت می‌برم. (علتش رو هم نمی‌دونم)

و دقیقا به دلایل بالا، احساس کردم شاید شاید شاید کسی مث من باشه و نیاز داشته باشه ببینه کسی توی چنین شرایطیه ولی سعی کرده ناامید نباشه.

من واسه شروع این راه حمایت‌های شگفت‌انگیزی دریافت کردم و به تک‌تک اون ادمایی که پشتیبانم بودن/هستن، قول دادم که من در آینده همین نقش رو ایفا کنم. نوشتن وبلاگ ایفاکردن این نقش نیست، بلکه برای به‌رسمیت شناختن این مسئولیت از طرف خودمه. ✋

چرا از فلسفه اومدم کامپیوتر یاد بگیرم؟

به جز اینکه من از این فضا خوشم میاد و این داستانا، به نظرم رسید که خیلی خیلی مهم ه که آدم بدونه کامپیوتر چجور چیزی ه. من قرار نیست مهندس بشم اما می‌تونم به اندازه‌ای که یه کاربر باید از این وسیله سر دربیاره، سر در بیارم.

ماجرا از اونجا شروع شد که من با نرم‌افزار آزاد آشنا شدم و شاید بهتره بگم اولین مواجهه‌ی جدی من با کامپیوتر، همینجا بود. (که خب با یه جست‌وجوی ساده کلی مطلب درباره‌ش پیدا میشه) بعد من کنجکاوتر شدم و تازه انگار متوجه شدم توی هر وسیله‌ای که استفاده می‌کنیم، پر از این دستگاه‌های ریز و درشت این مدلیه. از وسایل برقی به ظاهر ساده تا گوشی و لپتاپ و غیره. و بعد متوجه شدم من کمترین اطلاعی از ماهیت اینا ندارم. و خب این کنجکاویا یه کم جدی شد و باقی ماجرا.

من کجای ماجرام؟

بنده در نقطه‌ی صفر ماجرا هستم. هیچی از کامپیوتر نمیدونم، حتا نمیدونم چندتا غلط توی این نوشته بود درباره این موضوع. خیلی بلندپرواز نیستم (سنگ بزرگ و این حرفا). برنامه‌ی خیلی مشخصی ندارم چون اصلا نمیدونم چه خبره. ولی چندتا موضوع هست که توی فکرشونم.

۱. یه آشنایی ابتدایی با اینکه کلا کامپیوتر چیه. منظورم واقعا ابتداییه. (در حد اینکه کتابای دبیرستان رو دانلود کردم که توشون سرک بکشم و گزارش میدم که ازشون سر در آوردم یا نه) ۲. بیشتر تمرکزم روی آشناشدن با انواع سیستم عامله. و خب قاعدتا بیشتر با سیستم عامل‌ آزاد. (فعلا دارم سعی می‌کنم با لینوکس اشنا بشم) ۳. بی حرف پیش، دلم می‌خواد یه زبان برنامه‌نویسی هم یاد بگیرم. بلاخره هنوز جوانم و آرزوش که عیب نیست.

و حرف آخر

سعی می‌کنم هر روز از وضعیتم گزارش بدم. آزمون و خطاهام رو بگم، و منابعی که باهاشون اشنا میشم رو معرفی کنم (که احتمالا بسیاریش رایگان ه). و بگم در کل حال خودم و این دنیا چطوره.

به عنوان کسی که توی فلسفه سرک کشیده، بخش غیرماشینی ماجرا نمی‌تونه کمرنگ باشه. مهمه که به امیدمندی و ناامیدی فکر کنم. وجوه انسانی ماجرا رو چه توی خود یادگرفتن، چه مثلا فلسفه‌ی نرم‌افزار ازاد و این دست چیزها هم بررسی کنم.

پس دوستان، بنده قراره شاخ غول بشکنم.

و امیدمند ام که کم نیارم.

(و ببخشید پرحرفی کردم!)