مونولوگ چارتار
پردهٔ اول
بازیگر با لباسی از آب چشم، از ابری سیاه به پایین میبارد. صدای باران. در ناودانی زنگ زده فرو میرود و میریزد روی صحنه. در پس زمینه خدا نشسته شبیه به داوود پیامبر در وقت آهنگری و دارد آهن میبافد. صحنه تاریک میشود. نور روی بازیگر قفل شده و او شروع میکند: