نوستالژی کامپیوتر
یادمه اولین کامپیوتری که خریدیم، کیسی شبیه به این عکس داشت. روش #ویندوز ۹۸ پارسا ۹۹ نصب بود. البته مثل همیشه و طبق روال ثابت خونهٔ ما، #کامپیوتر مال برادر بزرگتر بود و هروقت که بزرگوار دیگه به مرحله سرگیجه میرسید، نوبت ما بود که باید از وقت باقی مونده نهایت استفاده رو میکردیم. برخلاف برادر بزرگم حامد، که عمده فعالیتش به نوشتن متنهای عاشقانه و لوس برای دوست دختر نداشتهٔ خیالیش توی برنامه وُرد محدود میشد، من و برادر دیگم محمد به معنای واقعی کلمه دمار از روزگار اون سیستم بخت برگشته در میآوردیم. هر برنامهای که روی سیستم بود رو اجرا میکردیم که بفهمیم کارش چیه. ویندوز ۹۸ هم که برای خراب شدن منتظر یه تلنگر بود. اما مشکلات از زمانی شروع شد که برنامههای توی استارت منو و دسکتاپ همه باز شد، دیده شد، خیلی پسندیده شد و ما برای کرم ریختن رفتیم سراغ دایرکتوری ویندوز و هر فایل اجراییای که میدیدیم رو اجرا میکردیم. البته همونطور که گفتم خود ویندوز ۹۸ اونقدر مزخرف بود که بخاطر خراب شدنش خطری متوجه ما نشه... اون موقع خونهٔ ما در محله بُلوردی شیراز بالا ترین نقطه توی کوچه سوم خرداد بود. یعنی چند تا کوچه با خوابگاه دانشگاه ارم فاصله داشتیم، بالای کوه! هربار که سیستم مورد عنایت ما قرار میگرفت، باید کیس رو برمیداشتیم و به نزدیکترین خدمات کامپیوتری میبردیم و ویندوز نصب میکردیم. از اونجایی که در کل خاندان پدری و مادری ما نه کسی کامپیوتر داشت و نه کسی دانشی ازش داشت، مدتی زمان برد تا از خدمات کامپیوتری بینیاز شیم. بالاخره حامد یاد گرفت ویندوز نصب کنه و تبدیل شد به حلال مشکلات ویندوزی خانواده و دوستان. نمیدونم علتش چی بود، ولی حامد مثل #مایکروسافت سیاست #انحصار رو در پیش گرفته بود و چیزی به ما یاد نمیداد. ولی ما هم بیکار ننشسته بودیم و بواسطه ماجراجوییهایی که با سیستم داشتیم، کلی چیز بلد بودیم که حامد روحشم خبر نداشت. انگار حامد #کرنل #لینوکس رو داشت و ما سیستم عامل #گنو رو که فقط به یک کرنل احتیاج داشت. شیفت مدرسه من و محمد مخالف با شیفت حامد بود. حامد برای اینکه ما در غیابش از سیستم استفاده نکنیم، روی بایوس رمز گذاشته بود. اما من باگش رو از یکی از همکلاسی هام یاد گرفته بودم. پسورد بایوس مادربوردهای قدیمی، با وارد کردن کاراکتر * بجای رمز اصلی پاس میشد. به این ترتیب ما آزاد بودیم بدون نظارت استصوابی حامد، هر کاری که دوست داشتیم انجام بدیم. یکی از همون روزها من و محمد ویندوز رو فرستادیم هوا و از ترس اینکه بعد از برگشتن حامد کتک بخوریم و برای مدت مدیدی از سیستم محروم بشیم، با چیزهای جسته و گریختهای که موقع نصب ویندوز توسط حامد دزدکی دیده بودیم، شروع کردیم به ویندوز نصب کردن. چندین بار ویندوز رو نصب کردیم و خراب بود تا اینکه با آزمون و خطا، بالاخره موفق شدیم یه ویندوز درست رو با درایورها و سایر برنامهها نصب کنیم و نصب ویندوز رو هم یاد گرفتیم... یادش بخیر! #خاطره #نوستالژی