۴- خویشتن‌داری

مدتی است ذهن مرا سخت مشغول کرده است. بیش از همیشه نیاز به آن را احساس می‌کنم. با این‌حال، دقیقا نمی‌دانم چیست. به دنبال یک تعریف جامع و مانع هم نیستم. کافی است کمی مرا از بلاتکایفی دربیاورد، پس از آن قول می‌دهم هر کجا نیاز بود، آن را ویرایش کنم.

چشمانم داشت گرم خواب می‌شد اما ذهنم درون جلسه روان‌درمانی امروزم می‌گشت. رسیدم به آن «فلسفی زیستن» چونان یک سبک زندگی، یک بینش، یک شیوه تفکر، و انتخاب. تناقضی که میان «فلسفی زیستن» و رفاه مادی و شغل پردرآمد وجود دارد. نقطه آغاز همین جاست. من می‌دانم که پرداختن به «چراهای» زندگی نیازمند زمان و تمرکز بسیار است، چنانچه پیگیری یک حرفه و شغل پردرآمد. از طرفی انتخاب یک راه، یعنی انتخاب نکردن راه‌های دیگر. با اینکه می‌بینم چگونه دل در گرو اندیشه فلسفی دارم، نمی‌دانم چطور می‌توان فلسفی زیست. امروز بی‌تا برای من توضیح داد که این پرسش خود یک پرسش فلسفی است. فلسفه نمی‌تواند چیزی جدای از زندگی باشد.

من می‌بینم که دشوار است در مقابل سبک زندگی پرلذت اطرافیانم مقاومت کنم. اما اینکه چنین میلی وجود دارد، آن سبک زندگی را برای من موجه نمی‌کند. راستش من آدم لذت طلبی هستم، مشکل اینجاست که من پرتوقع ام. من به دنبال چیزی بیش از لذت‌های زودگذر مادی ام. آن‌ها کافی نیستند. یا دست‌کم، جنس‌شان با روان من جور نیست.

شاید چیزی که نیاز دارم خویشتن‌داری است. خویشتن‌داری در جهان ما چیست؟ برای شروع، یک مکث و درنگ. در جهان پرسرعت ما، کمی مکث برای درنگ، ممکن است اجازه دهد که به این پرسش بیاندیشم. خویشتن‌داری برای من چیست؟