۲- نحس

دارم فرومی‌پاشم.

می‌گوید: مگر بار اولت است؟ تو همیشه حالت خراب است. خل وضع ای. باید منتظر باشیم تا بیفتی و بمیری تا همه از شرت خلاص شوند، حتا کسانی که اصلا نمی‌دانند وجود داری. تو نحس ای. حتا کودکان هم به صورت تو نمی‌خندند. آه کاش فقط نمی‌خندیدند، آنها گریه می‌کنند. تو شر ای. ذاتت خراب و پوسیده است. همه جا را به گند می‌کشی. می‌خواهی با جمله‌ها و اطوار درست، خوب به نظر برسی و کثافتت را پنهان کنی ولی شدنی نیست. بالا بروی، پایین بیایی تو کثافت ای.

حوصله ندارم داستان تعریف کنم. اصلا مسئله داستان‌ها نیستند. اصلا مهم نیست که چه شد این شد. در نهایت چیزی که هست، احساس زجرآوری است که حالا داریم و باید «یاد بگیریم» با آن کنار بیاییم.

می‌گوید: تو؟ کودن! اگر قرار بود چیزی یاد بگیری به اندازه کافی فرصت داشتی. تنها راهی که مانده دعاست. دعا نه برای شفا، بلکه دعا کن زودتر بمیری. باورم نمی‌شود آنقدر خودت را دوست داری که با این همه احساس گندی که در تو جمع شده باز هم تلاش می‌کنی زندگی کنی و آدم‌ها را گول بزنی که تو را دوست داشته باشند. همین خودش دلیلی است که تو چقدر اوضاعت خراب است. سالهاست می‌گویم خودت را خلاص کن. دوست داری هربار ببینی که خوب و کافی نیستی؟ لذت می‌بری از این همه زجری که می‌کشی؟ چندبار دیگر لازم است سیاه بودنت به رخت کشیده شود؟ چندبار دیگر باید تو را دیوانه و بد و بیمار و ضعیف و ناچیز و غیره و غیره خطاب کنند. چقدر حوصله داری زن! چقدر عاشق خودت هستی که هیچ کدام از اینها را به خودت نمی‌گیری. تا آخر عمر می‌خواهی با خودت بگویی حالا آنقدرها هم بد نیستم؟ بعد از ترس اینکه یکبار دیگر اینها را بشنوی، می‌خزی گوشه لانه‌ات که هیچ به هیچ. آه همیشه پاک کردن صورت مسئله راحت‌ترین است.

خودکشی هم پاک کردن صورت مسئله است.

اوه البته! آدم چیز چندش‌آور و کثیف را پاک می‌کند. آدم کثافت و خرابی را از بین می‌برد؛ مثل تو. تو یک زندگی آفت‌خورده ای. تو مرض ای. و تنها با مردنت خوب خواهی شد. گاهی حل مسئله شبیه به پاک‌کردن صورت مسئله است. می‌بینی؟! چیزی نداری بگویی. چیزی برای گفتن نیست. دیگر نمی‌توانی به آن جمله‌های مقوایی تکیه کنی که با یک قطره اشک مچاله و خراب می‌شوند. نه نه دیگر کف‌گیرت خورده به ته دیگ. یا خودت تمامش می‌کنی یا آنقدر این‌ها را می‌گویم تا ذره ذره نابود شوی. می‌دانم خودآزاری، لذت می‌بری چنین خار و خفیفت کنم. آه گاهی واقعا دلم برایت می‌سوزد. چون واقعا تقصیر تو نیست که به چنین موجود چندش‌آوری تبدیل شده ای اما این تقصیر توست که زنده ماندی و چنین موجودی را پروار کردی. زخم‌های کوچکی که تنها درد تو بود حالا پر از بیماری و کثافت اند که روی آدم‌های دیگر می‌پاشی. خب می‌خواهی بگویی آنها هم اینکار را می‌کنند؟ خب آنها هم باید از بین بروند. خسته ای؟ بمیر و تا ابد استراحت کن. فکر می‌کنی برای بی‌تا بفرستی که دست مرا رو کنی؟ آه تو واقعا مرا به خنده می‌اندازی. تو واقعا موجود ضعیف و بیچاره‌ای هستی. اگر من به تو اهمیت نمی‌دهم چرا دیگری باید اهمیت بدهد؟