درگیر روزهای رفته
شاید در گذشته زندگیها سادهتر از این روزها بوده باشد، اما به معنی این نیست که زندگی بد بوده. هرچه به گذشته برمیگردیم، مهرورزیها و دوست داشتنها واقعیتر بود. احترام به دارایی اشخاص مربوط نبود. برای رفت و آمد دوستان، آشنایان و خویشاوندان موانع و بهانههای متعدد وجود نداشت. منکر این نمیشوم که مشکلات و گرفتاریها، همان موقع هم وجود داشت. اما از آنجایی که پز دادن و چشم و همچشمی و خالیبندی، به سادگی چند تاچ روی صفحههای لمسی نبود؛ مردم راحت میگرفتند و نگران سفرههای ساده نبودند. اتفاقا همان دید و بازدیدهای بیتکلف بود که بهترین خاطرهها را در ذهنمان ماندگار کرد. اما چه حیف که آن روزگاران به سرعت سپری شد و نسل بزرگترهایمان رو به پیری نهاده است و درحال ترک دنیای ما هستند. پدربزرگ، مادربزرگ، دایی، عمو، پدر و... رفته رفته پیر و فرسوده شدهاند و بعضی از دنیا رفتهاند. حال که خودمان به میان سالی نزدیک میشویم، در نقش پدر، دایی و عموی نسلهای بعدی خود قرار گرفتهایم و هر روز در این نقشها بیشتر جا میافتیم. اما راستش را بخواهی، در باطن هنوز همان کودک سابق باقی ماندهایم که به دنبال روز های خوب گذشته میگردیم. هرچند اطرافمان ممکن است شلوغ بنظر برسد، اما در گیر و دار زندگی درمییابیم که تا چه اندازه تنها شدهایم و هر روز تنهاتر میشویم. میدانم که این جبر روزگار است. اما دل است دیگر، جای جای آن کاشانهٔ عزیزانمان است که هر روز دارد تنگتر میشود. مرده پرست هم نیستیم؛ اما مگر میشود هر روز خدا به یاد نیاوری که یتیم شدهای و دیگر آغوش مهربان پدر را نداری؟ همینطور برای دایی، عمه، دخترعمو و... عجیب درگذشته گیر کردهایم. اما چرا؟ چون دنیای امروزمان به شدت بیرحم و نامهربان است. چه میدانم! شاید روزگار بزرگترهایمان هم اینگونه بوده است و این دنیای کودکانهٔ ما بود که پاک و بیآلایش و زیبا مینمود و همه چیز را زیباتر از امروز میدیدیم. بله؛ این به واقعیت نزدیکتر است. #خودگیه