۵۰- فلسفه
از آشنایی من با رشتهی فلسفه و شاگردی آن مدت کوتاهی میگذرد. اما از میان همهی پرسشهای بنیادین پرسیدنی، پرتکرارترین و پیشپاافتادهترین پرسش این است: چرا فلسفه؟
این پرسش همانقدر برای من غیرقابل درک است که پاسخ من به این پرسش برای دیگران: چرا فلسفه نه؟
۱. پرسش از چرایی ِ چیزی، فرع بر پرسش از چیستی آن است. تنها زمانی به دنبال چرایی چیزی هستیم که از چیستی آن به نحوی آشنا باشیم. حال آیا پرسندهی پرسش «چرا فلسفه؟» از آن آگاه است؟ پاسخ: نه!
آگاهی از چیستی فلسفه، خود درجات عمیقی از فلسفیدن میطلبد و این یعنی درک ضرورت فلسفه. پس پرسش «چرا فلسفه؟» از میان میرود.
در نتیجه آن که میپرسد چرا فلسفه، به یقین نمیداند فلسفه چیست.
۲. در میان تعاریف بسیاری که از فلسفه گفته شده، سادهترین و قدیمیترین تعریف دقیقا درون خود واژهی فلسفه قرار دارد. فلسفه/ فیلوسوفی به معنی دوستداری دانش و حقیقت است. یعنی با استدلال و برهان به دنبال تمیز درست از نادرست، خوب از بد و زییا و نازیبایی بودن. حال پرسش «چرا فلسفه؟» یعنی چرا دوستداری دانش و اندیشش. و این آشکارا پرسشی نادرست یا دستکم غیرقابلدرک است.
مگر اینکه پرسنده در این فرض که دوستداری دانش و اندیشش خوب است، شک داشته باشد که این مسئلهی دیگری است.