۴۸- خلاقیت
دیروز مدتی طولانی در حال شستوشوی ظرفها بودم. اطرافیانم معتقدند که این دست کارها میتواند نوعی مدیتیشن باشد. بیراه هم نمیگفتند در طول این کار آنقدر غرق افکارم بودم که متوجه نشدم چه زمانی تمام شدند.
و در آن میان نکتهی درخشانی در ذهنم شکل گرفت.
جلسهی گذشتهی رواندرمانی
- وقتی قراره پنج سال طول بکشه تا به ثبات احساسی برسم، این ۵ سال رو که بهم برنمیگردونن. دیر میشه. اینکه تازه از اون موقع مث یه نوجوون بخوام چیزی رو شروع کنم انرژی برام نمیمونه.
- لیلا زندگی همینه. تو توی این ۵ سال داری کلی چیز یاد میگیری. اینطوری نیست که کاملا معلق باشی و این مدت هیچ و پوچ باشه. توی همین مدت کلی اتفاق میفته. شاید سرعتت کم باشه ولی پیش میری. زندگی مجموعهی همهی وضعیتای خوب و بده. زندگی همین بالا و پایین شدناست.
نکتهی این گفتوگو بود که برایم روشن شد. من متوجه شدم تمام دورهی رواندرمانی سر کلاس اشتباهی نشسته بودم. تو گویی انتظار داشتم یک دورهی فلسفهی زندگی برگزار شود و بیاموزم که چطور در زندگی برنده شوم و پس از دریافت گواهینامهی آن در زندگی استخدام شوم.
اما خود زندگی یک مدرسهی بزرگ و مجهز است. همزمان میآموزیم و پیش میرویم. همین گزارهی ساده و تکراری، بسیار دشوارفهم بود.
هیچ مشکلی وجود ندارد که راه حلی از پیش موجود داشته باشد که بتوان آن را در جایی آموخت. این خلاقانهترین روش آموزاندن است. همهی آنچه برای زیستن لازم است، خلاقیت است.